دیدگاه علی ربیعی درباره شریعتی و مخالفینش
به گزارش اطلاعات یک نفر از ما مسلمانها، اگر بتوانیم یک شب به همین جنوب شهری که دو کیلومتر با ما فاصله دارد، پیش همین مسلمانی که از من متقیتر و معتقدتر هم هست، همکیش ما هم هست، برادر دینیمان هم هست، برویم و اگر یک شب بتوانیم با او در جایی که عمری زندگی میکند و بچههایش را میپروراند، بخوابیم، یک شب سر سفرهشان با بچههای خودمان بنشینیم، میفهمیم و حس میکنیم که «موأخات» یعنی چه، و الا فاصله دو کیلومتری را بین من و آن کسی که در سلیمانیه زندگی میکند، حفظ بکنیم و بعد از برادری دینی صحبت کنم، این همان لفاظی است… (شریعتی، م آ، ج۱۰، ص۱۶۲)
آنچه در ابتدای مقال از خواهر مرحوم شریعتی نقل شد، در رؤیت یک تابلوی زیبا، نگاه ترکیبی شریعتی به مقوله عدالت را نشان میدهد: نگاه شریعتی به محرومان نگاه عوامفریبانه نبود. او عدالت و منزلت را به طور یکجا و همزیست میدید و این دو را از آزادی جدا نمیکرد. از منشور عدالت و منزلت است که شریعتی، منظره زن زحمتکش را به شکل «زن روز» بازتوصیف میکند. او از طریق همین بازتوصیفها، سعی میکرد صدای محرومان و بیصدایان جامعه باشد.
در جایی دیگر (گفتگوهای تنهایی) شریعتی خاطره کمک به زلزلهزدگان سال ۱۳۴۷ خراسان را نقل میکند: «در یکی از این خانهها، مردی روستایی ناامید از اینکه شهریهای اعزامی بتوانند کمکی به یافتن بدن نیمهجان فرزندشان بکنند، میگوید: والدهشان قبل از زلزله خربزه آورده بود…» مهماننوازی آن مرد در تلی از ویرانههای برجای مانده از زلزله، پنجرهای به دست شریعتی میدهد که تجلی انسانی و کرامت را در دشوارترین شرایط وجودی کشف کند و بشردوستی روشنفکران در مقابل جلوههای انسانی آن مرد روستایی کمرنگ و حقیر جلوه کند.
کاریز به گونهای که شریعتی توصیفش میکند، حماسه کار و زحمت است و درس و مکتب و عرفان: «در آنجا، در عمق صد و شصت ـ هفتاد متری سطح زمین، در آن کلاس درسی که جز با برق نگاه او روشن نمیشد… به هر حال درس آغاز شد! به همین سادگی. معلم، نه، همان خضر، نه، همان مقنی سالخورده در عمق تاریک آبگون خشکشدة قنات، فریادی برآورد و یارانش را فراخواند و با کلنگ خویش آنان را آموخت که کاریز را چگونه نیشکلنگی کنند. کلنگها با ریتم خوش و استواری که عمیقترین سمفونی را پدید میآوردند، با جوش و سخت و منجمد کاریز به پیکار پرداختند… جهاد در تاریکی! تعلیم در آبگون قنات! تلاش برای دست یافتن به آب…»(هبوط در کویر، ص۲۹۷)
ما به عنوان خواننده، در بازخوانی توصیف شریعتی از سمفونی فراز و فرود کلنگ، میتوانیم قلم او را مشاهده کنیم که با ضرباهنگ زندگی و پیکار و تلاش میرقصد و به روانی آب کاریز جاری میشود. زحمتی که صاحب آن قلم در طول عمر کوتاهش کشید، کمتر از تلاش معدنکاران نبود که او با به کارگیری استعارههای کاریزی و معدنکاری، آن را «استخراج و تصفیه منابع فرهنگی» مینامید. شریعتی با زحمتکشان جامعه پیوندی استوار داشت؛ از جنس زحمت و کار خلاق بود؛ با استفاده از تعبیرهای خودش، میتوان او را یک «پرولتاریای فکری» تمامعیار نامید. میگفت در مقابل هجوم پرتوان مارکسیسم که به همه ابزارهای مدرن قدرت و فرهنگ زمانه مجهز است، روشنفکران دینی سرمایهای جز «چند تا خودکار» ندارند و باید بدانند چه بسا این «آخرین نسلی» است که پاسخ خود را از دین میجوید و معلوم نیست فرصتی دیگر برای نجات جوانان باشد.
این معدنکار «استخراج و تصفیه منابع فرهنگی» به ما میآموزد که چگونه میان محرومگرایی کاذب و عوامفریبانه، با عدالتخواهی مرزکشی کنیم. فرمول سادهای که عوامفریبها با سوءاستفاده از نیاز زحمتکشان پیشنهاد میکنند، عبارت است از: عرضة اعانه و خدمات، منهای منزلت و کرامت و شخصیت. در مقابل، سوسیالیسمی که شریعتی آن را در برابر گرایشهای مارکسیستی جهانسومی و عقبمانده علم کرد، «سوسیالیسم غنیشده» به کمک آزادی و کرامت بود و از عدالتخواهی منهای آزادی متمایز میشد. به همین لحاظ مجاهدین خلق در سیمای فکری شریعتی، یک تهدید هویتی بر ضد تز «جامعة بیطبقه توحیدی» میدیدند. جامعه آرمانی که شریعتی ترسیم میکرد، جامعهای «بیطبقه» بود، اما «بیشخصیت» نبود.
او مارکسیسم را در سیمای «واقعا موجود» آن نقد میکرد که به کیش دولتپرستی تبدیل شده است: «برای داشتن جامعه بی طبقه، باید هم اقتصاد برابر و هم برابری انسانی وجود داشته باشد، به طوری که هر کس احساس کند که از لحاظ انسانی با دیگران برابر است و کوشش برای تحقق آن نماید؛ بنابراین، این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و این است که سوسیالیسم در کنار اخلاق، و اخلاق در کنار سوسیالیسم باید وجود داشته باشد و بدون هم کامل نیستند.» به عبارت دیگر برابری و عدالت از دید شریعتی، از منزلگاه منزلت و برابری حقوقی انسانها میگذشت.
* گفتمان و بازتفسیرهای شریعتی از مهمترین ابعاد دین ـ از جمله آزادی، عدالت و انسان ـ به مخالفان و دشمنان وی دارد. به بیان دیگر اندیشه با طیفی از بنیادگرایی اسلامی که با خود حقپنداری محض و ادعای تولید انحصاری حقیقت و اینکه خود را تنها راه رهایی خلق میپنداشتند، هر جنبشی را که حرکت خشن و سیطره نظری آنها در فضای دوران مبارزه را به چالش میکشید، با برچسب و نهایتا ترور پاسخ میدادند، هرچند در یک صفبندی، اما با پنجرههای متفاوت قرار داد.
«عدالت» گفتمان محوری او بود و با این همه، هیچ یک از جهتگیریهای عدالتمحورانة شریعتی موجب نشد که سازمان مجاهدین خلق او را در ردیف «روشنفکر خردهبورژوایی» طبقهبندی نکند. این برچسبی درونگروهی بود که مثل یک محاکمه مخفی بدون حضور متهم، در فضایی نفاقآلود در خانههای تیمی و در مباحث زندان دوران شاه بر پیکرة سیاسی شریعتی کوبیده شد و فقط زمانی آشکار گردید که شریعتیستیزی هزینهای برای سازمان نداشت.
برخی کسانی که شریعتی را در آن اواخر دیده بودند، از او نقل کردهاند که: «سازمان روی سر خود راه میرود!» شریعتی در بخشی از وصیتنامهاش نیز به این موضوع اشاره کرده است؛ کنایه از اینکه کسانی که باید کار فکری کنند، به عملگرایی افراطی روی آوردهاند و انقلابیگری منهای آگاهی آنها، مثل «راه?رفتن روی سر» میماند.
سازمان رجوی آنگاه که تا فرق سر در باتلاق جنگافروزی صدام منحل شد، دیگر نیازی نمیدید که تحلیلهای خود را در باره شریعتی پردهپوشی کند. محمدعلی توحیدی ـ از اعضای مرکزی سازمان در فاز «انقلاب ایدئولوژیک» سازمان ـ در پاریس درباره شریعتی گفت: «مجاهدین با برداشتهایی که اسلام را به مثابه راه سوم بین سرمایهداری و سوسیالیسم معرفی میکند، بنیاداً [مخالف است و آن را] رد میکنند. حال آنکه مرحوم شریعتی در مجموع، مدافع همین خط است و یکی از نخستین جزوات او پیرامون اسلام، «اسلام، مکتب وسط» نام دارد.»
در تحلیل درونگروهی سازمان که در دوران قبل از انقلاب در سال ۱۳۵۵ به «مبحث هویت ۵۵» معروف شد، یک پیکان نوک تیزرو به نام «پیکان تکامل» ترسیم کرده بودند که برای شریعتی نیز در «سمت راست سوسیالیسم»، جایی در نقطه انحراف از آن «جهتگیری اصلی» در نظر گرفته بودند که «سوسیالیسم خردهبورژوایی» نامیده میشد.
اما شریعتی در جای دیگری قرار داشت: «رفتم و رفتم. هیچ کس در کنارم، هیچ کس در برابرم و هیچ کس بالای سرم». این «خویشتن هبوطکرده» (به تعبیر سوسن شریعتی) لامکانتر از آن بود که در جدول طبقاتی منتقدان جا بگیرد و هم کنار برچسبهای طبقاتی باشد که سازمان رجوی برایش در نظر گرفته بود. سازمان مجاهدین خلق در مقطعی که آن را «انقلاب ایدئولوژیک» مینامید، کتابهای شریعتی را از کتابخانه درونگروهی جمعآوری کرد. اگر در طی عملیات اعترافسازی درونگروهی، شخص «شریعتیِ درون» خود را «بالا میآورد»، یعنی به تأثیرپذیری از شریعتی اعتراف میکرد، نیوشندگان اعتراف چنان فرد شریعتیزده را در معرض تهاجم روانی قرار میدادند که ذهن خود را «پاکسازی» کند. کار محاکمه درونگروهی شریعتی در فاز صدامی سازمان در عراق، بدانجا کشید که حکم صادر کردند: «شریعتی اگر زنده بود، قطعا در امتداد همان روشنفکریگری خردهبورژوایی به موضع رژیم سقوط میکرد و با رژیم میرفت.»
سازمان رجوی کمونیسم را به عنوان «علم مبارزه» قبول داشت و نمیتوانست مبارزه را به عرصه خیال درآورد که از جنبة علمی کمونیسم، یعنی از «قانونمندی علم انقلاب» تخطی کند و در همان حال جهتگیری طبقاتی آن در جهت محرومان و زحمتکشان باشد؛ اما شریعتی خویشتن انسانی و عرفانی از خویش خلق کرده بود و از منظری بالاتر به مارکسیسم مینگریست و از عقدههای روشنفکری چپزدة زمانه بری بود: «بنابراین، این آدم در برابر آن انسانی که مارکس مطرح میکند، نه تنها دچار احساس نارسایی نمیشود، بلکه همه اینها را با نگاهی مشرف بر آن مینگرد و احساس میکند که این مجسمه سنگی که مارکس از انسان میسازد، هرچند زیبا و خوب است، اما به قول اقبال، آن نطفه را ندارد. نه تنها احساس کمبود نمیکند، بلکه احساس زیاد بودن میکند. اینجاست که اسلام، نه به عنوان یک نیمه روشنفکری مادون مارکسیستی که در تکامل به مارکسیسم میرسد، بلکه اسلامی مطرح میشود که بر ویرانة شکست لیبرالیسم سرمایهداری و عرفانگرایی صوفیانه و عدالتخواهی ماتریالیستی بنا شده؛ یعنی یک اسلام ماورای ماتریالیسم و ماورای مارکسیسم. او دیگر دچار عقده نمیشود و وابستگی عرفانی بزرگترین پیوند و عاملی است که به یک جوان، تعالی وجودی و درونی و زیبایی روحی میدهد. درنتیجه نه در برابر ایدئولوژی که میخواهند اندیشه اسلامی او را با تیغ فکر و علم و منطق از ریشه بکَنند، آسیبپذیر میماند و نه در برابر وسوسههای تباهکنندهای که سرمایهداری و مصرفپرستی و جنسیت و پوچگرایی استعمار فرهنگی میخواهد او را در آن بغلتاند.»(شریعتی، گفتگوی چهارجانبه)
بقیه در صفحه ۴
شریعتی به این لحاظ، یک «معضل» و «پادگفتمان» بود برای کسانی که انحصار تولید حقیقت را در نزد خود میدیدند و سعی در حل آن داشتند. انگیزه شریعتیستیزی آنان به نحوی بود که درست در گرماگرم انقلاب، در زمانهای ملتهب که همه در پی براندازی دیکتاتوری شاه بودند، همه توش و توان فکری خود را به کار گرفته بود که شریعتی را براندازد!
عده دیگری از مخالفان که تا مرز دشمنی با شریعتی پیش رفتند، مربوط به تفکری بوده و هستند که از «حکومت اسلامی» با «جمهوری اسلامی» مرزبندی روشنی دارند و نمایندگان همین تفکر، تلاش در زمینهسازی برای تکفیر شریعتی داشتند که موفق نشدند. شریعتیستیزی جریان اخیر با مرزبندی مجاهد خلقی علیه شریعتی، بهرغم همه تفاوتهای دو جریان افراطی، یک نقطه اشتراک بنیادی دارد: هر دو جریان متخصص مرزبندی میان خودی و غیرخودی هستند، و هر دو جریان از موضع قرائت تکسویه از اسلام و حقپنداری انحصارطلبانه، شریعتی را یک تهدید هویتی بر ضد اسلام تکوارة خود میدیدند.
برای مجاهدین خلق هر نوع قرائت دیگر از اسلام، نوعی تهدید علیه تکقرائتی و تکخوانی آنها از اسلام (که «اسلام راستین» مینامیدند) به حساب میآمد؛ لذا در بند دوم مرزبندی با شریعتی میگفتند: «از نظر مجاهدین، اسلام یک ایدئولوژی بیش نیست» و این «یک» ایدئولوژی، جایگاه دقیقی بر روی تابلوی دشمنشناسی داشت که میزان انحراف همه قرائتهای دیگر از آن را در «چپ» و «راستِ» محور نشان میداد.
مرور درگیری شریعتی و مخالفانش، امروز نیز برای ما حاوی دستاوردهای نظری در مواجهه با تفکراتی است که همان روایتها را در قالبهای نو و کهنه ادامه میدهند. مهم پاسخگویی به نیازهای جامعه در هر مرحله از گذار جمعیتی و اجتماعی است. رابطه نسل امروز ـ که فاقد معناشناسیهای گفتمانی نسلهای دهه ۵۰ و ۶۰ هستند ـ با حیات اجتماعی در متن تفکر دینی، با چالشهای مختلفی روبروست. به اعتقاد من شریعتی هنوز هم قدرت تبیین و راهگشایی برای حرکت اجتماعی ایران امروز را دارد.
آنچه در ابتدای مقال از خواهر مرحوم شریعتی نقل شد، در رؤیت یک تابلوی زیبا، نگاه ترکیبی شریعتی به مقوله عدالت را نشان میدهد: نگاه شریعتی به محرومان نگاه عوامفریبانه نبود. او عدالت و منزلت را به طور یکجا و همزیست میدید و این دو را از آزادی جدا نمیکرد. از منشور عدالت و منزلت است که شریعتی، منظره زن زحمتکش را به شکل «زن روز» بازتوصیف میکند. او از طریق همین بازتوصیفها، سعی میکرد صدای محرومان و بیصدایان جامعه باشد.
در جایی دیگر (گفتگوهای تنهایی) شریعتی خاطره کمک به زلزلهزدگان سال ۱۳۴۷ خراسان را نقل میکند: «در یکی از این خانهها، مردی روستایی ناامید از اینکه شهریهای اعزامی بتوانند کمکی به یافتن بدن نیمهجان فرزندشان بکنند، میگوید: والدهشان قبل از زلزله خربزه آورده بود…» مهماننوازی آن مرد در تلی از ویرانههای برجای مانده از زلزله، پنجرهای به دست شریعتی میدهد که تجلی انسانی و کرامت را در دشوارترین شرایط وجودی کشف کند و بشردوستی روشنفکران در مقابل جلوههای انسانی آن مرد روستایی کمرنگ و حقیر جلوه کند.
کاریز به گونهای که شریعتی توصیفش میکند، حماسه کار و زحمت است و درس و مکتب و عرفان: «در آنجا، در عمق صد و شصت ـ هفتاد متری سطح زمین، در آن کلاس درسی که جز با برق نگاه او روشن نمیشد… به هر حال درس آغاز شد! به همین سادگی. معلم، نه، همان خضر، نه، همان مقنی سالخورده در عمق تاریک آبگون خشکشدة قنات، فریادی برآورد و یارانش را فراخواند و با کلنگ خویش آنان را آموخت که کاریز را چگونه نیشکلنگی کنند. کلنگها با ریتم خوش و استواری که عمیقترین سمفونی را پدید میآوردند، با جوش و سخت و منجمد کاریز به پیکار پرداختند… جهاد در تاریکی! تعلیم در آبگون قنات! تلاش برای دست یافتن به آب…»(هبوط در کویر، ص۲۹۷)
ما به عنوان خواننده، در بازخوانی توصیف شریعتی از سمفونی فراز و فرود کلنگ، میتوانیم قلم او را مشاهده کنیم که با ضرباهنگ زندگی و پیکار و تلاش میرقصد و به روانی آب کاریز جاری میشود. زحمتی که صاحب آن قلم در طول عمر کوتاهش کشید، کمتر از تلاش معدنکاران نبود که او با به کارگیری استعارههای کاریزی و معدنکاری، آن را «استخراج و تصفیه منابع فرهنگی» مینامید. شریعتی با زحمتکشان جامعه پیوندی استوار داشت؛ از جنس زحمت و کار خلاق بود؛ با استفاده از تعبیرهای خودش، میتوان او را یک «پرولتاریای فکری» تمامعیار نامید. میگفت در مقابل هجوم پرتوان مارکسیسم که به همه ابزارهای مدرن قدرت و فرهنگ زمانه مجهز است، روشنفکران دینی سرمایهای جز «چند تا خودکار» ندارند و باید بدانند چه بسا این «آخرین نسلی» است که پاسخ خود را از دین میجوید و معلوم نیست فرصتی دیگر برای نجات جوانان باشد.
این معدنکار «استخراج و تصفیه منابع فرهنگی» به ما میآموزد که چگونه میان محرومگرایی کاذب و عوامفریبانه، با عدالتخواهی مرزکشی کنیم. فرمول سادهای که عوامفریبها با سوءاستفاده از نیاز زحمتکشان پیشنهاد میکنند، عبارت است از: عرضة اعانه و خدمات، منهای منزلت و کرامت و شخصیت. در مقابل، سوسیالیسمی که شریعتی آن را در برابر گرایشهای مارکسیستی جهانسومی و عقبمانده علم کرد، «سوسیالیسم غنیشده» به کمک آزادی و کرامت بود و از عدالتخواهی منهای آزادی متمایز میشد. به همین لحاظ مجاهدین خلق در سیمای فکری شریعتی، یک تهدید هویتی بر ضد تز «جامعة بیطبقه توحیدی» میدیدند. جامعه آرمانی که شریعتی ترسیم میکرد، جامعهای «بیطبقه» بود، اما «بیشخصیت» نبود.
او مارکسیسم را در سیمای «واقعا موجود» آن نقد میکرد که به کیش دولتپرستی تبدیل شده است: «برای داشتن جامعه بی طبقه، باید هم اقتصاد برابر و هم برابری انسانی وجود داشته باشد، به طوری که هر کس احساس کند که از لحاظ انسانی با دیگران برابر است و کوشش برای تحقق آن نماید؛ بنابراین، این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و این است که سوسیالیسم در کنار اخلاق، و اخلاق در کنار سوسیالیسم باید وجود داشته باشد و بدون هم کامل نیستند.» به عبارت دیگر برابری و عدالت از دید شریعتی، از منزلگاه منزلت و برابری حقوقی انسانها میگذشت.
* گفتمان و بازتفسیرهای شریعتی از مهمترین ابعاد دین ـ از جمله آزادی، عدالت و انسان ـ به مخالفان و دشمنان وی دارد. به بیان دیگر اندیشه با طیفی از بنیادگرایی اسلامی که با خود حقپنداری محض و ادعای تولید انحصاری حقیقت و اینکه خود را تنها راه رهایی خلق میپنداشتند، هر جنبشی را که حرکت خشن و سیطره نظری آنها در فضای دوران مبارزه را به چالش میکشید، با برچسب و نهایتا ترور پاسخ میدادند، هرچند در یک صفبندی، اما با پنجرههای متفاوت قرار داد.
«عدالت» گفتمان محوری او بود و با این همه، هیچ یک از جهتگیریهای عدالتمحورانة شریعتی موجب نشد که سازمان مجاهدین خلق او را در ردیف «روشنفکر خردهبورژوایی» طبقهبندی نکند. این برچسبی درونگروهی بود که مثل یک محاکمه مخفی بدون حضور متهم، در فضایی نفاقآلود در خانههای تیمی و در مباحث زندان دوران شاه بر پیکرة سیاسی شریعتی کوبیده شد و فقط زمانی آشکار گردید که شریعتیستیزی هزینهای برای سازمان نداشت.
برخی کسانی که شریعتی را در آن اواخر دیده بودند، از او نقل کردهاند که: «سازمان روی سر خود راه میرود!» شریعتی در بخشی از وصیتنامهاش نیز به این موضوع اشاره کرده است؛ کنایه از اینکه کسانی که باید کار فکری کنند، به عملگرایی افراطی روی آوردهاند و انقلابیگری منهای آگاهی آنها، مثل «راه?رفتن روی سر» میماند.
سازمان رجوی آنگاه که تا فرق سر در باتلاق جنگافروزی صدام منحل شد، دیگر نیازی نمیدید که تحلیلهای خود را در باره شریعتی پردهپوشی کند. محمدعلی توحیدی ـ از اعضای مرکزی سازمان در فاز «انقلاب ایدئولوژیک» سازمان ـ در پاریس درباره شریعتی گفت: «مجاهدین با برداشتهایی که اسلام را به مثابه راه سوم بین سرمایهداری و سوسیالیسم معرفی میکند، بنیاداً [مخالف است و آن را] رد میکنند. حال آنکه مرحوم شریعتی در مجموع، مدافع همین خط است و یکی از نخستین جزوات او پیرامون اسلام، «اسلام، مکتب وسط» نام دارد.»
در تحلیل درونگروهی سازمان که در دوران قبل از انقلاب در سال ۱۳۵۵ به «مبحث هویت ۵۵» معروف شد، یک پیکان نوک تیزرو به نام «پیکان تکامل» ترسیم کرده بودند که برای شریعتی نیز در «سمت راست سوسیالیسم»، جایی در نقطه انحراف از آن «جهتگیری اصلی» در نظر گرفته بودند که «سوسیالیسم خردهبورژوایی» نامیده میشد.
اما شریعتی در جای دیگری قرار داشت: «رفتم و رفتم. هیچ کس در کنارم، هیچ کس در برابرم و هیچ کس بالای سرم». این «خویشتن هبوطکرده» (به تعبیر سوسن شریعتی) لامکانتر از آن بود که در جدول طبقاتی منتقدان جا بگیرد و هم کنار برچسبهای طبقاتی باشد که سازمان رجوی برایش در نظر گرفته بود. سازمان مجاهدین خلق در مقطعی که آن را «انقلاب ایدئولوژیک» مینامید، کتابهای شریعتی را از کتابخانه درونگروهی جمعآوری کرد. اگر در طی عملیات اعترافسازی درونگروهی، شخص «شریعتیِ درون» خود را «بالا میآورد»، یعنی به تأثیرپذیری از شریعتی اعتراف میکرد، نیوشندگان اعتراف چنان فرد شریعتیزده را در معرض تهاجم روانی قرار میدادند که ذهن خود را «پاکسازی» کند. کار محاکمه درونگروهی شریعتی در فاز صدامی سازمان در عراق، بدانجا کشید که حکم صادر کردند: «شریعتی اگر زنده بود، قطعا در امتداد همان روشنفکریگری خردهبورژوایی به موضع رژیم سقوط میکرد و با رژیم میرفت.»
سازمان رجوی کمونیسم را به عنوان «علم مبارزه» قبول داشت و نمیتوانست مبارزه را به عرصه خیال درآورد که از جنبة علمی کمونیسم، یعنی از «قانونمندی علم انقلاب» تخطی کند و در همان حال جهتگیری طبقاتی آن در جهت محرومان و زحمتکشان باشد؛ اما شریعتی خویشتن انسانی و عرفانی از خویش خلق کرده بود و از منظری بالاتر به مارکسیسم مینگریست و از عقدههای روشنفکری چپزدة زمانه بری بود: «بنابراین، این آدم در برابر آن انسانی که مارکس مطرح میکند، نه تنها دچار احساس نارسایی نمیشود، بلکه همه اینها را با نگاهی مشرف بر آن مینگرد و احساس میکند که این مجسمه سنگی که مارکس از انسان میسازد، هرچند زیبا و خوب است، اما به قول اقبال، آن نطفه را ندارد. نه تنها احساس کمبود نمیکند، بلکه احساس زیاد بودن میکند. اینجاست که اسلام، نه به عنوان یک نیمه روشنفکری مادون مارکسیستی که در تکامل به مارکسیسم میرسد، بلکه اسلامی مطرح میشود که بر ویرانة شکست لیبرالیسم سرمایهداری و عرفانگرایی صوفیانه و عدالتخواهی ماتریالیستی بنا شده؛ یعنی یک اسلام ماورای ماتریالیسم و ماورای مارکسیسم. او دیگر دچار عقده نمیشود و وابستگی عرفانی بزرگترین پیوند و عاملی است که به یک جوان، تعالی وجودی و درونی و زیبایی روحی میدهد. درنتیجه نه در برابر ایدئولوژی که میخواهند اندیشه اسلامی او را با تیغ فکر و علم و منطق از ریشه بکَنند، آسیبپذیر میماند و نه در برابر وسوسههای تباهکنندهای که سرمایهداری و مصرفپرستی و جنسیت و پوچگرایی استعمار فرهنگی میخواهد او را در آن بغلتاند.»(شریعتی، گفتگوی چهارجانبه)
بقیه در صفحه ۴
شریعتی به این لحاظ، یک «معضل» و «پادگفتمان» بود برای کسانی که انحصار تولید حقیقت را در نزد خود میدیدند و سعی در حل آن داشتند. انگیزه شریعتیستیزی آنان به نحوی بود که درست در گرماگرم انقلاب، در زمانهای ملتهب که همه در پی براندازی دیکتاتوری شاه بودند، همه توش و توان فکری خود را به کار گرفته بود که شریعتی را براندازد!
عده دیگری از مخالفان که تا مرز دشمنی با شریعتی پیش رفتند، مربوط به تفکری بوده و هستند که از «حکومت اسلامی» با «جمهوری اسلامی» مرزبندی روشنی دارند و نمایندگان همین تفکر، تلاش در زمینهسازی برای تکفیر شریعتی داشتند که موفق نشدند. شریعتیستیزی جریان اخیر با مرزبندی مجاهد خلقی علیه شریعتی، بهرغم همه تفاوتهای دو جریان افراطی، یک نقطه اشتراک بنیادی دارد: هر دو جریان متخصص مرزبندی میان خودی و غیرخودی هستند، و هر دو جریان از موضع قرائت تکسویه از اسلام و حقپنداری انحصارطلبانه، شریعتی را یک تهدید هویتی بر ضد اسلام تکوارة خود میدیدند.
برای مجاهدین خلق هر نوع قرائت دیگر از اسلام، نوعی تهدید علیه تکقرائتی و تکخوانی آنها از اسلام (که «اسلام راستین» مینامیدند) به حساب میآمد؛ لذا در بند دوم مرزبندی با شریعتی میگفتند: «از نظر مجاهدین، اسلام یک ایدئولوژی بیش نیست» و این «یک» ایدئولوژی، جایگاه دقیقی بر روی تابلوی دشمنشناسی داشت که میزان انحراف همه قرائتهای دیگر از آن را در «چپ» و «راستِ» محور نشان میداد.
مرور درگیری شریعتی و مخالفانش، امروز نیز برای ما حاوی دستاوردهای نظری در مواجهه با تفکراتی است که همان روایتها را در قالبهای نو و کهنه ادامه میدهند. مهم پاسخگویی به نیازهای جامعه در هر مرحله از گذار جمعیتی و اجتماعی است. رابطه نسل امروز ـ که فاقد معناشناسیهای گفتمانی نسلهای دهه ۵۰ و ۶۰ هستند ـ با حیات اجتماعی در متن تفکر دینی، با چالشهای مختلفی روبروست. به اعتقاد من شریعتی هنوز هم قدرت تبیین و راهگشایی برای حرکت اجتماعی ایران امروز را دارد.