قصه فرار با یک قاشق از رجایی شهر، مخوفترین زندان ایران!
به گزارش نبض بازار، یکی از مشهورترین فرارها از زندان های ایران مربوط به مردی به نام علی اشرف پروانه است که با یک قاشق توانست از رجایی شهر بگریزد.
۱۷ فروردین امسال بود که رئیس قوه قضائیه در سفری که به استان البرز داشت، دستور داد زندان رجاییشهر به این دلیل که داخل شهر است، تخلیه شود.
امیر جدیدی طی یادداشتی در شماره امروز هممیهن نوشت: ۱۷ فروردین امسال بود که رئیس قوه قضائیه در سفری که به استان البرز داشت، دستور داد زندان رجاییشهر به این دلیل که داخل شهر است، تخلیه شود. سهماه بعد و در ۱۴مرداد بود که قوهقضائیه اعلام کرد زندان رجاییشهر کرج به صورت کامل تخلیه شده و زندانیان آن به قزلحصار منتقل شدهاند اما سهروز بعد، مجتبی عبداللهی، استاندار البرز گفت که پس از تخلیه کامل زندان رجاییشهر کرج، زندان قزلحصار هم تخلیه میشود.
فرار باورنکردنیِ پروانه از مخوفترین زندان ایران با یک قاشق!
به گفته او، انتقال زندان قزلحصار نیز مصوب و در دستور کار است و تنها بخشی از زندانیان رجاییشهر به قزلحصار منتقل شدهاند. دیروز هم حسین فاضلیهریکندی، رئیس دادگستری کل استان البرز در تور بازدیدی که برای بازدید خبرنگاران از زندان رجاییشهر ترتیب داده شده بود، گفت که زندانیان زندان رجاییشهر به دیگر زندانهای استان تهران بهخصوص سه زندان قزلحصار، تهران بزرگ و اوین منتقل شدهاند: «ضمن اینکه این جابهجایی به مرور زمان و پس از صدور دستور ازسوی ریاست قوهقضائیه انجام شده تا جایابی آنان بدون مشکل انجام شود.
همچنین درباره انتقال وسایل مورد نیاز شخصی یا کارگاهی برخی از زندانیان هم گفته میشود که تمهیداتی درنظر گرفته شده که این وسایل در اختیار مالکان زندانی آن قرار گیرد.» زندان رجاییشهر، با نام قدیمی گوهردشت، پیش از انقلاب ساخته و پس از آن تکمیل شد؛ زمین زندان رجاییشهر حدود ۶۰هکتار است و با اینکه دیروز مسئولان قضایی از اعلام تعداد زندانیان آن، شانه خالی کردند، اما گفته میشود حدود ۸ تا ۱۲ هزار زندانی در این زندان، زندانی بودهاند.
قصه «پروانه» و رفقایش
اتوبوس از پوسته اول زندان رجاییشهر رد میشود. سراشیبی را بالا میرود. کیپ تا کیپاش را خبرنگار و عکاس پرکردهاند. یکجور شعفی در چشم خبرنگاران است که انگار قرار است به لوناپارک بروند. مسئولان زندان مثل میزبانی که خانهاش خیلی هم مرتب نیست اما مهماننواز است، با رویی گشاده به استقبال خبرنگاران میآیند.
بالای سراشیبی، آنجایی که محل ورود به پوسته دوم است، اتوبوس میایستد. در اول باز میشود. در دوم، اما هنوز بسته است. ورود به این پوسته دوم اینطور است که در اول باز میشود، ماشین داخل میرود و روی چالی شبیه چال تعمیرگاه میایستد. سربازی به داخل چال میرود و زیر ماشین را بازرسی میکند. بعد از مراحل چک و خنثی، در دوم باز میشود، اینجا داخل پوسته دوم یا همان ندامتگاه رجاییشهر است.
جایی محصور میان کوه و بلوار دانشگاه گوهردشت که با ۹ برجک نگهبانی در اطراف زندان حریماش مشخص میشود. زندان رجاییشهر ۱۰ اندرزگاه دارد که هر اندرزگاه به سهسالن تقسیم میشود و هر سالن ۳۰ یا ۳۱ اتاق دارد.
وقتی وارد اندرزگاه شوی و قفل و آهن و چفتوبستهای پشت به پشت را ببینی، متوجه عجیب بودن کار «علی اشرف پروانه» و دو رفیقش میشوی. همان زندانیای که سالها قبل با حفر تونل از زندان فرار کرد. علی اشرف برای اینکار با یک قاتل و مجرم دیگر همدست شد. سهنفری با قاشق در زندان تونلی حفر کردند، رژیم گرفتند و لاغر شدند، لباسهای یکسرهای را که از پلاستیک دوخته بودند به تن کردند و وارد کانالی شدند که یکسر آن خارج از زندان بود.
قصه علی اشرف اینجا تمام نمیشود، او با هویت جعلی بهعنوان آسفالتکار مشغول بهکار میشود و از فردای همانروز شروع به سرقت منازل میکند. اما سرنوشت، یک کارگر افغان آسفالتکار را که او هم زندانی رجاییشهر بود و در زندان خاطره بدی از او داشت، سر راهش میگذارد و همان کینه باعث میشود تا پروانه را به پلیس لو دهد.
ترجیعبند انتقال کمتر از ۳ماه
از لحظه ورود به زندان، مسئولان سازمان زندانها و قوهقضائیه جملهای را مثل ترجیعبندی تکرار میکنند: «بعد از سفر استانی آقای اژهای که 17فروردینماه به استان البرز آمدند، سازمان زندانها توانست بساط انتقال زندان را کمتر از سهماه جمع کند.» زمان گفتن این ترجیعبند میشود شوق را در نگاه آنها دید. دلایل این اتفاق ناراضیبودن شهروندان از وجود زندان در داخل شهر، مشکل تردد شهروندان، «جمر»هایی که آنتن موبایل را از بین میبرد، قانونی که مشخص کرده است زندان باید از شهر جدا باشد و اجرای طرح مولدسازی اعلام میشود.
داخل اندرزگاه، اتاقهای کوچکی شبیه اتاق انفرادی است؛ بالای اتاق پنجرهای است که نوری به داخل اتاق میاندازد. اتاقها اما در ندارد و در بعضی از آنها هنوز فرش ماشینی یا موکتی کف اتاق است. راهنما میگوید اتاقها دونفره بودند و اکثرا با فرش و موکت پوشانده میشدند. خبری از تخت نبود و زندانیها برای خواب متکا، تشک و پشتی داشتند.
در بیشتر اتاقها بقایای دستبندهای تزئینی مانده بود که زندانیان بافته بودند و از در، سقف، دیوار و لولهها آویزان بود. بوی نم و ماندگی در فضا پیچیده بود، رد بو را که میگرفتی میفهمیدی که در بعضی از اتاقها ماستهای یکنفره و غذاهای نیمخورده از اسبابکشی زندان جا ماندهاند. در ته هر سالن، سرویسهای بهداشتی غیربهداشتی بود که رغبت نمیکردی حتی برای یکلحظه واردش شوی. دیوار بعضی از اتاقها مثل اثر هنری آبستره رنگ شده بود با این تفاوت که نقاش بسیار ناشی باشد و همینطور دستش را توی سطل رنگ کرده و به دیوار پاشیده. بعضی از اتاقها اما نقشهای قشنگی داشت یا تصویری از حضرت علی(ع) و نام فاطمه زهرا(س) روی دیوار نقاشی شده بود.
سوئیتهای زندان
خبرنگارها به مسئولان بازدید اصرار میکردند که سوئیتهای زندان و محل اجرای احکام را نشان دهند. مسئولان اما بههردلیلی راضی به اینکار نشدند و در توضیح سوئیتها گفتند، از آنجایی که در این زندان مجرمان خشن نگهداری میشدند و بیشتر این زندانیها از روال عادی زندگی خارج شده بودند، خیلی وقتها پرخاشگر میشدند: «از آنجایی که ممکن بود به سایر زندانیان آسیب برسانند آنها را به سوئیتهای زندان منتقل میکردند و تفاوت سوئیت با باقی اتاقها این است که داخل هر سوئیت سرویسبهداشتی وجود دارد و مدتزمانی که یک زندانی در سوئیت میمانده، سه یا چهار روز بوده است. ۹۰ درصد افراد با شکایت شهروندان به این زندان فرستاده میشدند و جرمهایشان قتل، زورگیری، آدمربایی، موادمخدر، تجاوز و... بود.» از تعداد مددجویان این زندان آمار دقیقی ازسوی مسئولان تور زندانگردی به خبرنگاران داده نشد، اما گفته شد، زندانیهای ندامتگاه رجاییشهر بعد از اجرای اینطرح به زندانهای استان تهران منتقل شدند.
من اسیرم، من اسیرم، من اسیر
هواخوری، فضایی بین دو اندرزگاه بود که تور والیبال و حلقه بسکتبال و وسایل ورزشی در آنها وجود داشت. در بعضی از حیاطهای هواخوری تلفنهای کارتی هم دیده میشد و گوشی را که بر میداشتی، میتوانستی رد هزاران دست را روی گوشی ببینی و به این فکر کنی که اگر این گوشیها حافظه داشتند، چه دلتنگیها و چه حرفهایی برای زدن داشتند. هواخوری تنها جایی در زندان بود که میشد تصور کرد زندانی زیر سایه درختی بدون استرس و دلآشوب به زندان و زندانیبودن فکر کند. به اینکه چطور باید روزها را در پشت دیوار و حصار بگذراند.
شاید سیگاری بگیراند، به روزهای رفته و مانده فکر کند، پک آخر را به اعماق وجودش راه دهد، به طرف تلفن برود و حال عزیزی را بپرسد. روی دیوار یکی از هواخوریها با خط خوش نوشته شده بود: «من اسیرم، من اسیرم، من اسیر»؛ شاید دقیقترین حسی که از لحظه ورود به زندان رجاییشهر میشد فهمید، آمده از همین جمله یک اسیر بود، آوار بر در و دیوار.
اتاق ملاقات
یک در، ابتدای راهروی اندرزگاه بود که بالایش نوشته بودند: «اتاق ملاقات» دو در را که رد میکردی، وارد سالن ملاقاتی میشدی که گوشیها روی لبه رف، ول شده بودند. بعضی از چراغهای این اتاق بعد از اسبابکشی سوخته بودند و فضای پشت شیشه بسیار تاریک و کدر بود. این کدر بودن شیشه در کابینهایی که چراغشان نسوخته هم به چشم میخورد.
علاوه بر اینکه جز شیشه دو یا چهار جداره به هر طرف هم بهشکل اریب، نردههایی نصب شده بودند که دیدن تصویر را در ملاقات به حداقل میرساند و حالا دیگر از آن تصاویر حداقلی هم خبری نبود؛ آدمها با صورتهایشان رفته بودند. ملاقاتکنندگان هم، راهشان را کج کرده بودند به سمت زندان دیگری. آنطور که مسئولان قضایی میگویند، بیشترشان به سمت زندان تهران بزرگ؛ جایی محصور میان آفتاب و بیابان که خانه جدید «رجاییشهری»هاست.