تمام قتل های قجیع و ناموسی در بیست سال اخیر و آشنائی خطرناکترین قاتلان تاریخ ایران
62
به گزارش نبض بازار، کابوس‌های شبانه، خواب‌های پراکنده، تصاویری ذهنی که از درون آدم را می‌خورند، صدای ضجه زدن یا خواهش و تمنا که به طور ممتد در گوش می‌پیچد و یا فواره خونی که با سرعت بیرون می‌جهد، احتمالا برای همیشه با یک آدم‌کش باقی خواهد ماند. حالا چه خودش قاتل‌بودن را انتخاب کرده باشد، چه ناخواسته مرتکب این جرم شده باشد.


آدم‌کش‌ها انگیزه‌های مختلفی برای خودشان دارند. مثلا قتل از روی حسادت، قتل ناموسی، قتل ایدئولوژیک، قتل از روی عصبانیت، اختلاف نظر در تقسیم غنائم و ... اما این روزها برای چندمین بار شاهد یک قتل به اصطلاح ناموسی یعنی پرونده قتل رومینا اشرفی دختر ۱۳ ساله‌ای هستیم که توسط پدرش به قتل رسیده است.

قتل رومینا هم احتمالا مانند بسیاری از قتل‌های پر سر و صدا چند روزی تیتر رسانه‌ها می‌شود و در شبکه‌های اجتماعی دائم هشتگ می‌خورد و ترند می‌شود و چند وقت بعد به آرامی از یاد خواهد رفت؛ انگار که هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده است.

در این گزارش، نگاهی به برخی از پرونده‌های قتل پر سر و صدای چند سال اخیر خواهیم داشت که هر کدام قصه‌های مفصلی در دل خود جای داده‌اند.

شهلا جاهد، لاله سحرخیزان، ‌ناصر محمدخانی

ساعت ۱۴ بعدازظهر چهارشنبه ۱۷ مهرماه سال ۸۱ جسد کاردآجین زنی جوان در خانه شماره ۴۶ خیابان گل‌نبی در نزدیکی میدان کتابی در حوالی منطقه میرداماد تهران کشف شد و به این ترتیب گره‌گشایی از یک معمای جنایی پیچیده‌ که مربوط به قتل زن ۳۲ ساله‌ای به نام «لاله» در غیاب دو پسر کوچک او بود، در دستور کار قاضی کشیک قتل و ماموران اداره دهم پلیس آگاهی پایتخت قرار گرفت.

در اولین اقدامات، حجت‌الاسلام حسینی کوه کمره‌ای ـ قاضی وقت کشیک قتل تهران ـ در صحنه کشف جسد حضور یافت و در اجرای دستورات این مقام قضایی، مشخص شد که مقتول با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده است. از سوی دیگر، تحقیقات ابتدایی نشان داد که قربانی این جنایت، همسر «ناصر محمدخانی» فوتبالیست سرشناس سال‌های دهه ۶۰ بوده و این شخص در زمان وقوع حادثه، به همراه تیم پرسپولیس در آلمان به‌سر می‌برده است.



با بررسی روابط همسر مقتول، ردپای زنی ۳۲ ساله به نام شهلا (خدیجه) جاهد به عنوان همسر موقت ناصر محمدخانی به‌دست آمد که این زن پرستار پس از بازداشت در تاریخ ۱۷ تیرماه سال ۸۱ مدعی شد چهار سال با ناصر زندگی پنهانی داشته است.

تحقیقات نشان داد که شهلا از ۱۳ سالگی به ناصر محمدخانی علاقه‌مند بوده است تا اینکه از طریق یکی از فوتبالیست‌های معروف دیگر توانسته با وی رابطه برقرار کند. در بهار سال ۸۲ و در آستانه سال‌مرگ لاله، تنها متهم این پرونده یعنی شهلا جاهد لب به اعتراف گشود و در حضور مقام قضایی گفت: «ناصر با پرسپولیس به آلمان رفته بود. من تصمیم گرفتم با استفاده از غیبت او برای همیشه لاله را از زندگی‌ام حذف کنم. شب حادثه با کلیدی که از خانه ناصر داشتم، داخل منزل او رفتم و پشت شوفاژ پنهان شدم. از آنجا دیدم که لاله، دو فرزند و دوستش به خانه آمدند. تا صبح پشت شوفاژ بودم. وقتی فرزندان لاله به مدرسه رفتند و دوستش از خانه خارج شد، لاله روی تخت دراز کشید. من چاقویم را آماده و دستکشم را دست کردم. بعد یک راکت بدمینتون برداشتم و با دسته آن محکم ضربه‌ای به سر لاله زدم. بعد با هم درگیر شدیم و من هم با ضربات چاقو آنقدر او را زدم تا جان داد».

پرونده شهلا جاهد با اظهارات ضد و نقیض او درباره قتل لاله سحرخیزان ۸ سال به طول انجامید و به یکی از طولانی‌ترین پرونده‌های جنایی تهران تبدیل شد اما سرانجام حکم قصاص شهلا جاهد پس از تایید دیوان عالی کشور و موافقت رییس وقت قوه‌ قضاییه، ساعت ۵:۴۵ صبح چهارشنبه ۱۰ آذرماه سال ۱۳۸۹ در محوطه داخلی زندان اوین به مرحله اجرا درآمد.

شاهرخ و سمیه و جنایت فجیع خیابان گاندی

جنایت خیابان گاندی یا همان ماجرای «شاهرخ و سمیه» را به یاد دارید؟ جنایتی عشقی که در بعد از ظهر چهارشنبه ۱۲ دی سال ۱۳۷۵ توسط دو نوجوان ۱۶ ساله به نام‌های «شاهرخ وثوق» و «سمیه شهبازی‌نیا» در خانه ویلایی خیابان گاندی، کوچه ۲۳ رخ داد.

این جنایت به علت سن پایین قاتلان، موضوع و خانوادگی‌بودن آن و بهت افکار عمومی از چگونگی و چرایی آن شهرت یافت. در این حادثه، برادر ۸ ساله و خواهر ۱۳ ساله سمیه به نام‌های «محمدرضا» و «سپیده» در طبقه دوم منزل پدری سمیه در خیابان گاندی، توسط وی و شاهرخ، به وسیله خفه کردن با دست، آمپول هوا (بنا بر ادعای شاهرخ و سمیه که گویا از سوی پزشکی قانونی تأیید نشد) و در نهایت خفه‌کردن در وان حمام کشته شدند. مادر سمیه نیز هدف این قتل قرار داشت که به علت ناکام ماندن اقدام قاتلان، این پروژه آدم‌کشی افشا شد.

قصه از این قرار بود که شاهرخ و سمیه عاشق هم بودند اما پدر سمیه با ازدواج آنها مخالفت می‌کرد. برای همین سمیه نقشه قتل خانواده‌اش را طراحی می‌کند و شاهرخ نیز همدست او می‌شود. این پرونده پر سر و صدا و دادگاه‌هایش تا مدت‌ها تیتر یک روزنامه‌ها بود.



در یکی از این دادگاه‌ها شاهرخ بعد از شنیدن حکم اعدام گفت: خواسته‌ای ندارم جز اینکه بگذارید قبل از اعدام، سمیه را عقد کنم تا به عنوان شوهر او اعدام شوم!

دادگاه در ۱۷ بهمن سال ۱۳۷۵ هر دو نفر را به قصاص محکوم کرد اما با گذشت پدر سمیه، شاهرخ به ۱۰ سال و سمیه به ۱۲ سال زندان محکوم شد.

سمیه و شاهرخ پس از آزادی از زندان با یکدیگر ازدواج نکردند. گفته می‌شود که شاهرخ برای همیشه از ایران رفت و سمیه با مرد دیگری ازدواج کرد و این قصه عشقی - جنایی برای همیشه تمام شد.

جنون در میدان کاج

ساعت ۱۰ صبح پنجشنبه ششم آبان‌ماه سال ۱۳۸۹ اهالی میدان کاج در محله سعادت‌آباد با شنیدن صدای درگیری به خیابان ریختند و دیدند که فردی به نام «یعقوب» مشغول ضربه‌زدن به بدن نیمه‌جان و خون‌آلود مردی حدودا ۳۰ ساله به نام «یزدان» است.

پس از تماس مردم با مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰، ماموران کلانتری ۱۳۴ شهرک قدس در جریان حادثه قرار گرفتند و بلافاصله قاضی محمد شهریاری بازپرس وقت کشیک قتل پایتخت و معاون فعلی دادستان تهران را از وقوع این جنایت باخبر کردند. شهریاری زمانی در قربانگاه «یزدان» در خیابان یکم ـ بالاتر از میدان کاج ـ حضور یافت که این شخص به بیمارستان مدرس انتقال یافته بود اما با توجه به شدت جراحات وارده، تلاش پزشکان نتیجه‌بخش نبود و نهایتا یزدان روی تخت بیمارستان جان باخت.

به دنبال این ماجرا، دقایقی بعد متهم خود را تسلیم ماموران کرد و به این ترتیب تحقیقات از وی آغاز شد. انگیزه یعقوب از این قتل رابطه دوستش «کیمیا» با یزدان بود که زمانی که یعقوب در زندان بوده، شکل گرفته بود. یعقوب در دادگاه گفته بود که وقتی از زندان آزاد شدم، فهمیدم او با یزدان در ارتباط است. به این موضوع شک داشتم تا اینکه خود یزدان با من تماس گرفت و گفت با کیمیا ارتباط دارد و قصدشان ازدواج است. دیگر نتوانستم تحمل کنم. روز پنجشنبه جلوی دفتر املاک با هم قرار گذاشتیم. وقتی او را دیدم با چاقویی که همراه داشتم به طرفش حمله کردم و یک ضربه به پهلویش زدم. بعد درگیری ما به خیابان کشید و آنجا هم بدون آنکه بفهمم چه کار می‌کنم، چند ضربه به بدنش وارد کردم. الان هیچ تقاضایی ندارم و فقط می‌خواهم اعدامم کنید چون چیزی برای از دست دادن باقی نمانده است.

این پرونده جنایی تا مدت‌ها نقل محافل علمی و دانشگاهی بود که در پی وقوع این حادثه دست به کار شدند و با حضور کارشناسان مسائل گوناگون به بررسی ابعاد این جنایت پرداختند.

سرانجام در دادگاهی که آبان‌ماه سال ۱۳۸۹ برگزار شد، قاضی نورالله عزیزمحمدی خطاب به یعقوب گفت: «صحنه‌ای که دیدم در طول ۴۰ سال سابقه‌ قضایی برای اولین بار مشاهده می‌کردم. انگیزه تو از ایجاد چنین صحنه‌ای چه بود؟»



متهم در پاسخ به وی گفت: «برای من هم جالب بود اما واقعا حالت جنون داشتم.»

در ادامه‌ این جلسه‌ فیلم منتشرشده از این جنایت در دادگاه پخش شد که در هنگام پخش فیلم، مادر مقتول به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و به همین دلیل به بیرون از دادگاه راهنمایی شد. وی حین خروج از صحن دادگاه در حالی که به شدت گریه می‌کرد، مدعی بود که پلیس در این صحنه فقط ایستاده و مرگ فرزند او را تماشا کرده است. در آن زمان نحوه واکنش مأموران پلیس در محل حادثه سروصدای بسیاری برپا کرد و بازتاب بسیاری داشت؛ حتی مقامات بلندپایه قضایی و پلیسی ایران نیز در این زمینه به اظهار نظر پرداختند.

قاضی عزیزمحمدی سرانجام یعقوب را به اتهام قتل به قصاص، به اتهام رابطه نامشروع با کیمیا به تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق و به اتهام قدرت‌نمایی با چاقو به ۲ سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق محکوم کرد و با نظر اکثریت قضات کیمیا از اتهام معاونت در قتل تبرئه شد اما به دلیل ارتباط نامشروع با یعقوب، به تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق محکوم شد.

پل مدیریت؛ ایستگاه پایانی عشق خونین کوشا

ساعت ۱۴:۳۰ بعدازظهر چهارشنبه ۱۵ تیرماه سال‌ ۱۳۹۰ افرادی که از روی یک پل عابر پیاده در حوالی پل مدیریت عبور می‌کردند، دیدند پسری جوان در حالی که نقاب به صورت دارد، به دو دختر جوان حمله کرده و یکی از آنان را هدف ضربات چاقو قرار ‌داده است. سپس روی شکم این دختر نشسته و بی‌محابا ضرباتی متعدد به ناحیه سینه، پهلو و گردنش وارد کرده است.

رهگذران در حالی که از ترس شوکه شده بودند، هم‌زمان با خاموش شدن ضجه‌های دختر جوان، مرد نقابدار را که قصد داشت با دستانی خون‌آلود خود را به موتورسیکلتی در پایین پل برساند، به محاصره خود درآوردند و نهایتا پسر جوان تسلیم شد.

کمتر از ۱۵ دقیقه بعد و در پی تماس با مرکز فوریت‌های پلیسی ۱۱۰ خودروی پلیس از کلانتری ۱۴۵ ونک و اورژانس، خود را به محل حادثه رساندند و ماموران موفق شدند پسر جوان را که دیگر نقابی به صورت نداشت و همچنان با هراس فراوان مترصد فرصتی برای فرار بود، دستگیر کنند.



تحقیقات اولیه با حضور قاضی رسولی ـ بازپرس وقت کیشک قتل پایتخت ـ نشان داد که دختر جوان به نام «مهسا» ۲۴ ساله با ضربات متعدد چاقو توسط هم‌دانشگاهی‌اش به نام «کوشا» از پای درآمده و مرضیه ـ دوست مهسا ـ نیز با زخمی‌شدن هر دو دست دچار خونریزی شدید شده که به بیمارستان انتقال یافته است.

«کوشا پارسا»، دانشجوی سال چهارم رشته ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی، از چهار سال قبل به «مهسا امین‌فروغی» علاقه پیدا کرده بود اما ادعا می‌کرد که «مهسا» توجهی به او نمی‌کرده و به همین دلیل کینه او را به دل گرفته و تصمیم به قتل او گرفته است.

متهم جنایت در پل مدیریت ساعت ۱۱ روز چهارشنبه ۵ مردادماه در شعبه ۷۱ دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی نورالله عزیزمحمدی و مستشاران بدون حضور اولیای دم پای میز محاکمه رفت و قاضی عزیزمحمدی بعد از مشورت با مستشاران دادگاه، متهم را به قصاص نفس در ملاءعام محکوم کرد.

وقتی آتنا اصلانی قربانی اسماعیل رنگرز شد

۲۹ خردادماه همزمان با ۲۴ ماه مبارک رمضان خبری در شبکه‌های اجتماعی مبنی بر گمشدن دختربچه‌ای ۷ ساله به نام «آتنا اصلانی» در شهرستان پارس‌آباد در استان اردبیل منتشر شد. پدر آتنا سال‌ها بود که در خیابان پزشکان پارس‌آباد دستفروشی می‌کرد و پوشاک می‌فروخت و آتنا که به گفته اطرافیانش دختری باهوش وخوش‌زبان بود، گاهی همراه پدر می‌شد تا به او کمک کند. روز حادثه هم آتنا کنار بساط پدرش بود اما آن روز وقتی پدر مشغول گفت‌وگو با یک مشتری بود، برای آب خوردن آنجا را ترک کرد و دیگر هرگز بازنگشت.

او به مغازه رنگرزی که در نزدیکی بساط پدرش بود، می‌رفت. صاحب مغازه مردی ۴۰ ساله بود که آتنا و پدرش را از مدت‌ها قبل‌ می‌شناخت. آن روز هم بی‌آنکه پدرش متوجه شود، آتنا راهی مغازه مرد ۴۰ ساله شد، غافل از اینکه او نقشه شومی برایش کشیده بود.

ساعتی از رفتن آتنا می‌گذشت و پدرش که آن روز سرش شلوغ بود، به تصور اینکه او به خانه برگشته است، به کارش ادامه داد. از سوی دیگر مادر آتنا تصور می‌کرد که دخترش نزد پدر است و همین باعث شد که تا چند ساعت بعد کسی متوجه ناپدیدشدن دختربچه نشود. عصر آن روز وقتی مرد دستفروش بساطش را جمع کرد و راهی خانه شد، معلوم شد که آتنا گم شده و کسی از او خبر ندارد.

هیچ‌کس نمی‌دانست چه اتفاقی برای دختربچه رخ داده اما با گذشت زمان فرضیه اینکه او قربانی سرقت شده باشد، قوت گرفت؛ چرا که آتنا آن روز ۶ النگو، انگشتر و گوشواره همراه خود داشت و احتمال می‌رفت که قربانی دزدان طلا شده باشد. سرانجام تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی وارد عمل شدند. در محلی که پدر آتنا دستفروشی می‌کرد، چند مغازه و بانک وجود داشت که مجهز به دوربین‌های مداربسته بودند. مأموران به بازبینی فیلم‌های ضبط‌شده توسط این دوربین‌ها پرداختند.



دوربین یکی از مغازه‌ها لحظه‌ای که آتنا قدم‌زنان در پیاده‌رو می‌رفت و از بساط پدرش دور می‌شد را ضبط کرده بود. اما دوربین بانکی که در همان مسیر و چندین متر آن‌ طرف‌تر بود، تصویری از دختر بچه ضبط نکرده بود. این یعنی دختربچه پیش از اینکه به دوربین دوم برسد، مسیرش را تغییر داده بود. مأموران وقتی متوجه شدند که در این مسیر، مغازه رنگرزی مرد ۴۰ ساله‌ای به نام «اسماعیل جعفرزاده» وجود دارد که آتنا گاهی اوقات برای خوردن آب به آنجا می‌رفت، حدس زدند که وی روز حادثه نیز به این مغازه رفته و پس از آن ناپدید شده است.

در حالی که مرد رنگرز در بازجویی‌ها ابراز بی‌اطلاعی می‌کرد، روز ۱۹ تیرماه درست ۲۲ روز پس از ماجرای گم‌شدن آتنا، خانواده مرد رنگرز در ورود به محل پارگینک خودروی مظنون، متوجه بوی تعفنی می‌شوند که محیط را فرا گرفته است. عصر دوشنبه ۱۹ تیرماه، تیم‌های تحقیق وارد پارکینگی شدند که احتمال می‌رفت سرنخ‌هایی از دختربچه گمشده در آنجا پیدا شود. آنها در داخل پارکینگ با یک بشکه پلاستیکی روبه‌رو شدند که در گوشه‌ای قرار داشت. وقتی در بشکه باز شد، داخل آن پر از خاک بود. اما زمانی که مأموران خاک را کنار زدند به یک کیسه پلاستیکی رسیدند. داخل کیسه یک گونی بود که وقتی در آن را باز کردند به یک ساک پارچه‌ای رسیدند. پس از باز شدن زیپ ساک بود که جسد بی‌جان دختربچه گمشده داخل آن پیدا شد. بررسی‌ها نشان می‌داد که مدت‌ها از مرگ او می‌گذرد و او در همان زمانی که ناپدید شده بود، به قتل رسیده است.

پس از اعلام این خبر، مردم پارس‌آباد خشمگین شدند و مغازه اسماعیل رنگرز را به آتش کشیدند و وسایلش را به خیابان ریختند اما مسئولان، مردم را به آرامش دعوت کردند و قول دادند به پرونده آتنا خارج از نوبت رسیدگی شود.

اسماعیل، سحرگاه ۲۹ شهریورماه ۱۳۹۶ در ملاء عام اعدام شد.

۶ روز تلخ برای بنیتا

حدود ساعت ۹ و نیم صبح پنجشنبه  ۲۹ تیر سال ۱۳۹۶ در خیابان مشیریه تهران، پدر بنیتا (دختر ۸ ماهه) برای باز کردن در پارکینگ خانه‌اش از خودرو پیاده می‌شود تا خودرو را داخل پارکینگ ببرد که دو عابر پیاده با مشاهده خودروی روشن، پشت فرمان می‌نشینند و خودرو و بچه را با هم به سرقت می‌برند. پدر بنیتا وقتی متوجه سرقت ماشین می‌شود، خودش را روی کاپوت می‌اندازد اما موفق به توقف خودرو نمی‌شود.

جست‌وجوبرای یافتن بنیتای ۸ ماهه آغاز شد تا اینکه پس از ۶ روز جسد دختربچه در خودروی سرقتی در یکی از خیابان‌های پاکدشت پیدا شد. یکی از سارقان به پلیس گفت: «زمانی که وارد اتوبان شدیم صدای گریه‌های بچه را شنیدیم. از دیدن بچه شوکه شده بودیم و کاری از دستمان برنمی‌آمد. به سمت پاکدشت رفتیم و در منطقه قیام‌دشت ماشین را در کنار خیابانی نگه داشتم. مهدی همان‌جا مقداری از وسایل ماشین را برداشت و جدا شد. من و دخترکی که نمی‌دانستم اسمش چیست به سمت مامازن رفتیم و خودرو را در کنار خیابانی رها کردم و به خانه یکی از دوستانم رفتم.»



خانواده بنیتا برای یافتن دخترشان در روزهای پس از سرقت خودرو تلاش بسیاری کردند. شماره تماس‌هایشان را به در و دیوار زدند و فضای مجازی را با عکس‌های بنیتای کوچک پر کردند. در این مدت با احساسات خانواده دخترک به شدت بازی شد. پدربزرگ بنیتا می‌گوید: «وقتی شماره تلفن در فضای مجازی و کوچه و خیابان پخش شد، صدها نفر تماس گرفتند و هرکسی چیزی می‌گفت. در این مدت حتی ما به کوه‌های پشت مشیریه هم رفتیم اما هیچ ردی از بچه‌مان پیدا نکردیم.»

تراژدی بنیتا وقتی به اوج می‌رسد که ساعت‌ها کسی شیون‌های این کودک را در هوای داغ تابستانی در داخل خودرویی که در کنار خیابان پارک شده بود، نمی‌شنود و کودک بر اثر تشنگی و گرسنگی جان می‌بازد.

قتل بنیتا واکنش‌های بسیاری در میان اهالی سیاست و فرهنگ و ورزش و رسانه‌های خارجی و داخلی در پی داشت. همچنین اکثر مقامات خارجی به مردم ایران تسلیت گفتند و ابراز همدردی کردند.

متهمان شهریور همان سال در شعبه ۹ دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شدند. محمد که عامل جنایت بود به جرم قتل به قصاص و به جرم آدم‌ربایی، رها کردن طفل در خودرو و مباشرت در سرقت در مجموع به ۵۱ سال حبس و همدستش مهدی به ۱۳ سال حبس و دو سال تبعید محکوم شدند.

بستنی‌ای که ستایش را به کام مرگ کشاند

«ستایش قریشی» ۶ ساله، دختر افغانستانی ساکن ورامینی ساعت ۱ روز یکشنبه ۲۲ فروردین سال ۱۳۹۶ برای خرید بستنی به مغازه سر کوچه می‌رود.  پس از خرید بستنی، تنها ۱۰ متر مانده به منزل، قاتل، ستایش را دزدیده و به خانه خود می‌برد. چگونگی دزدیدن او به گفته پدرش نامشخص است. مادر ستایش پس از گذشت نزدیک به نیم ساعت، نگران شده و به پدر مقتول تلفن می‌زند. پدر مقتول پس از برگشتن از سر کار، به جست‌وجو پرداخته اما نشانی نمی‌یابد. از سوی پلیس به آنها توصیه می‌شود که همچنان تا یک ساعت دیگر نیز به جست‌وجو ادامه دهند تا مطمئن شوند که کودک آنها در خانه دیگر خویشاوندان نباشد. پس از ناموفق بودن جست‌وجوی مجدد و مراجعه دوباره به کلانتری، از آنها خواسته می‌شود که به آگاهی بروند و موضوع را در آنجا گزارش کنند. اما در آگاهی به آنها گفته می‌شود که وقت کاری به پایان رسیده و فردا صبح باید مراجعه کنند!

صبح روز بعد پدر مقتول به آگاهی رفته و جست‌وجوها همچنان ادامه می‌یابد. در نهایت پلیس به پدر مقتول خبر می‌دهد که قاتل ستایش یک پسر ۱۷ ساله است که پس از کشتن دختر او، به دوست خود تلفن زده و از او خواسته که در ناپدید کردن جسد به او کمک کند ولی دوستش حادثه را بلافاصله به پدر خود اطلاع داده و پدر او هم ماجرا را به پلیس اطلاع می‌دهد و پلیس نیز اقدام به دستگیری قاتل می‌کند. این‌گونه عنوان شده ‌است که قاتل پیش از قتل و اسیدپاشی به او، به مقتول تجاوز کرده‌است.



«امیرحسین»، قاتل ستایش قریشی که در زمان وقوع جرم شانزده سال و هشت ماه داشت به اعدام و قصاص محکوم شد. پس از اینکه قاتل به ۱۸ سالگی رسید دادگاه تصمیم به اجرای حکم گرفت اما به علت اصرار خانواده مقتول بر دریافت ارش‌البکاره، تا زمان تعیین مبلغ و پرداخت آن اجرای حکم اعدام به تعویق افتاد اما سرانجام در ۱۴ دی‌ماه ۱۳۹۶،  به دار آویخته شد.

ابوالقاسم مرادطلب (دادستان عمومی و انقلاب ورامین) در این‌باره می گوید: بر اساس اعترافات قاتل ستایش، این شخص در صبح روز حادثه به وسیله گوشی همراهش در حالی که در مدرسه بوده به مشاهده کلیپ‌های مستهجن مبادرت کرده‌ است و این در حالی است که جنایت بعدازظهر همان روز به وقوع پیوسته است.

میترا استاد، محمدعلی نجفی و جنایت در حمام

خبر قتل میترا استاد (همسر دوم محمدعلی نجفی) ظهر سه‌شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸ در رسانه‌های رسمی ایران منتشر شد. بررسی‌های اولیه نشان می‌داد که این قتل در طبقه هفتم برجی در بلوار خوردین منطقه سعادت‌آباد تهران به‌وقوع پیوسته‌است. جسد مقتول در وان حمام و در حالی که به ضرب گلوله به قتل رسیده‌ بود، کشف شد. ساعاتی پس از این اتفاق، محمدعلی نجفی - شهردار سابق تهران - با مراجعه به پلیس آگاهی تهران به قتل همسرش اعتراف کرد.

این اعتراف نجفی از آن جهت که همه او را مردی آرام، متین و بسیار باهوش می‌دانستند، واکنش‌های بسیاری را در پی داشت. بسیاری از رسانه‌ها از مدارج علمی نجفی و هوش بسیار او سخن می‌گفتند. محمدعلی نجفی و میترا استاد در سال ۱۳۹۷ ازدواج خبرسازی با یکدیگر داشتند که حواشی زیادی در پی داشت. بسیاری این ازدواج را دلیل استعفای نجفی از شهرداری تهران می‌دانستند.

نجفی پس از ارتکاب قتل به قم رفته بود؛ برخی دلیل سفر او به قم را دیدار با مراجع ذکر کردند اما این موضوع از سوی پلیس و متهم تکذیب شد. نجفی گفت به سر خاک پدر و پدربزرگش رفته و قصد خودکشی داشته اما بعد نظرش تغییر کرده و تصمیم گرفته خود را معرفی کند. او در دادسرای تهران تأیید کرد که پیش از این هم یک بار در هتل لاله تهران به دلیل اختلاف‌ها با همسر دومش اقدام به خودکشی ناموفق کرده بود.



نجفی در دادسرا ادعا کرد صحبت‌های وی شنود می‌شد و در اختیار همسر دومش قرار می‌گرفت. او در این‌باره گفت: «خودم در واتس‌اپ صحبت‌هایی را که برای ایشان ارسال کرده بودند، شنیدم. خودم نخواستم این موضوع را پیگیری کنم چون با شماره‌ای ارسال می‌کردند که معلوم نبود از کجاست.»

دادگاه محمدعلی نجفی در سه جلسه برگزار شد که آخرین جلسه آن ۳۱ تیر ۱۳۹۸ بود. در نهایت در ۸ مرداد ۱۳۹۸، سخنگوی قوه قضائیه از محکومیت محمدعلی نجفی به قصاص نفس توسط دادگاه بدوی خبر داد. بر این اساس، شعبه نهم دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی محمدرضا محمدی کشکولی نجفی را در پرونده قتل میترا استاد همسر دومش به قصاص محکوم کرد؛ حکمی که قابل تجدیدنظرخواهی بود اما نهایتا نجفی از خانواده میترا رضایت گرفت.

او در دادگاهی که ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ به ریاست قاضی متین برگزار شد درباره جلب رضایت خانواده مقتول گفت حدود ۱۰ میلیارد تومان پرداخت کرده‌ است که حدود ۸ میلیارد آن مهریه ۱۳۶۲ سکه‌ایِ میترا استاد بوده‌ است.  در نهایت شعبه دهم دادگاه کیفری محمدعلی نجفی را به شش سال و نیم حبس محکوم کرد.

رومینا و داس سیاه مرگ

اما در این روزها اذهان عمومی درگیر یک جنایت تلخ دیگر است؛ جنایتی که از آن به عنوان قتل ناموسی یاد می‌شود؛ قتل رومینا اشرفی که شبانه وقتی خواب بود با داس پدرش به قتل رسید.

رومینا دختر ۱۴ ساله تالشی، عاشق پسری ۲۹ ساله به نام بهمن شده بود. پدرش با ادعای اختلاف فرهنگی که بین دو خانواده وجود داشت، مخالف ازدواج آنها بود. ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ رومینا به همراه بهمن خاوری فرار کرد اما یک روز بعد خانواده‌اش شکایتی تحت عنوان آدم‌ربایی در دادسرا ثبت کردند که منجر به تعقیب قانونی و بازداشت آنها شد.



به گفته افراد محلی، رومینا به علت ترس از جانش و آشنایی با خلقیات پدرش، تمایل به بازگشت به خانه نداشته‌است اما به‌ ناچار و طبق قوانین، پلیس او را به پدرش تحویل داده است. به گفته معاون دادگستری گیلان پدر رومینا با ملاطفت و مهربانی که نشان داده بود، اعتماد بازپرس را جلب کرده بود و با بررسی جمیع شرایط، علتی برای تحویل ندادن دختر به خانواده‌اش در آن زمان وجود نداشته است. آنها شب را در منزل یکی از بستگان در آستارا به صبح رساندند و فردای آن روز راهی روستایشان شدند.

۱ خرداد ۱۳۹۹ پدر ابتدا سعی کرد رومینا را خفه کند اما موفق نشد و پس از آن سر رومینا را با داس از تنش جدا کرد. به گفته یکی از مقامات دادگستری گیلان پدر رومینا بلافاصله پس از قتل دختر، از کرده خود پشیمان شد و از خانه بیرون آمد و تقاضای کمک کرد که بی‌فایده بود. با شیون‌های مادر و بقیه همسایه‌ها پلیس از راه رسید و قاتل را بازداشت کرد.

در تصویر آگهی ترحیم رومینا اشرفی که در اینترنت دست به دست می‌شود، نام پدر او به‌عنوان اولین اسم از افراد صاحب عزا درج شده‌ است.


 

معمولاً قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای، جنسیت، نژاد، شغل و در اکثریت قریب به اتفاق گروه سنی مشترکی دارند. مطابق نظر روانشناسان این حوزه، معمولاً افرادی که دست به چنین جنایاتی می‌زنند کودکی خوبی نداشته‌اند. بیشتر این افراد در محیط‌های خانوادگی متشنج و پرآشوبی پرورش یافته‌اند که نتیجه اتفاقاتی چون طلاق و جدایی بوده است.

در فضاهای خانوادگی اینچنینی، حس استقلال و اعتماد به نفس کودک آسیب می‌بیند و دچار کمبود توجه می‌شود. او برای جبران و رهایی از این حس، به دنبال ساختن مدینه فاضله‌اش می‌رود؛ دنیایی که در آن هیچ کمبود و محدودیتی ندارد و هر آنچه تمایل دارد را انجام می‌دهد و تنها به ارضای امیال خود می‌اندیشد.

نتیجه این تمایلات گاهی چیزی می‌شود که از آن تحت عنوان قتل زنجیره‌ای یاد می‌شود. این قتل‌ها در تمام نقاط جهان اتفاق می‌افتد و مرتباً اخبار بسیاری در رابطه با این جنایت و به عبارتی، این وحشتناک‎ترین بیماری روانی شنیده می‌شود. کشور ما نیز از این فهرست مستثنی نبوده است. در ادامه به معرفی مشهورترین قاتلان زنجیره‌ای ایران پرداخته شده است. همراهمان باشید.

غلامرضا خوشرو، معروف به «خفاش شب»: مشهورترین قاتل زنجیره‌ای ایران (۹ فقره قتل)



پرونده «غلامرضا خوشرو»،‌ یکی از مهمترین پرونده‌های جنایی تاریخ پلیس ایران است. در میان پرونده‌هایی مثل «اصغر قاتل» و «سعید حنایی» و حتی «قتل کودکان در پاکدشت» این پرونده شاید بتواند عنوان «مشهورترین» را بدست بیاورد،‌ چون علاوه بر پوشش خبری گسترده از سوی روزنامه‌ها از ماجراهای مربوط به آن،‌ صداوسیما هم در پوشش اخبار و دادگاه‌های خوشرو مشارکت داشت و از معدود پرونده‌های جنایی محسوب می‌شود که در مورد آن رمان هم نوشته شده (رمان خفاش شب، نوشته سیامک گلشیری – انتشارات مروارید) و ماه‌ها صفحه‌های حوادث روزنامه‌ها را درگیر کرده است.

قاتل غرب تهران،‌ موجود ویژه‌ای بود؛ مثل اکثر قاتلان زنجیره‌ای دیگر،‌ خونسرد و باهوش و بدون عذاب‌وجدان. با یک پیکانِ دزدی خانم‌های تنها یا همراه فرزندانشان را سوار می‌کرد،‌ می‌کشت،‌ به آنها تجاوز می‌کرد،‌ طلا و چیزهای با ارزش و حتی چیزهایی که برای خانه خریده بودند می‌دزدید و بعد جسدها را در محل‌های خلوت آتش می‌زد.


غلامرضا خوشرو، معروف به «خفاش شب»

خفاش شب، مرد سابقه‌داری که در یکی از روستاهای خراسان به دنیا آمده بود، کارش را با دزدی‌های کوچک شروع کرد. هر بار که دستگیر شد، برای خودش یک نام جدید اختراع کرد. دستگیری‌اش در سال ۶۱ به اتهام دزدی، آغاز یک سلسله تعقیب و گریز بین او و نیروی انتظامی بود که در آن زمان هنوز سیستم یکپارچه‌ای برای هماهنگی نیروهایش در استان‌ها و شهرستان‌های مختلف نداشت.

او که سواد درست خواندن و نوشتن به زبان فارسی را هم نداشت،‌ از راهی که هیچ وقت در مورد آن صحبتی نشد،‌ اندکی انگلیسی و روسی یاد گرفته بود و با همین‌ها بود که مورد اتهام جاسوسی قرار گرفت و برای آن هم مدتی در زندان به سر برد.

بعد از اینکه آزاد شد،‌ همان کاری را که در آن تخصص داشت از سر گرفت؛ دزدی ماشین و خرده‌ریزهای دیگر.

بعد از آن، شهر به شهر گشتن و بارها باز داشت شدن، تجربه‌اش را بیشتر و بیشتر کرد تا این که ۱۰ سال بعد در ۱۳۷۲ دوباره دستگیر شد. این بار ماجرا جدی‌تر بود. چند زن جوان شکایت‌هایی در مورد آدم‌ربایی،‌ تجاوز و دزدیده شدن طلا و پولشان توسط دو سرنشین یک خودروی پیکان طرح کرده بودند. در نتیجه این شکایت‌ها، خوشرو و مرد دیگری به نام علی کریمی بازداشت شدند، مورد اتهام قرار گرفتند، مجرم شناخته شدند و با رأی دادگاه می‌رفتند که در زندان وکیل‌آباد مشهد محبوس شوند،‌ اما اتفاق دیگری افتاد.



او از دست پلیس فرار کرد. علی کریمی – همدست خوشور در این پرونده – بنا به حکمی که برای تجاوز به عنف برایش تعیین شد،‌ اعدام شد اما خوشرو دوباره زندگی‌اش را از سر گرفت، به تهران برگشت و چند سالی زندگی کرد تا بهار ۷۶ سر رسید.

داستان قتل‌های زنجیره‌ای زنان در غرب تهران،‌ تازه از اینجا آغاز می‌شود؛ از محله‌های تازه‌ساز شهرک المپیک،‌ خیابان‌های اطراف ورزشگاه آزادی و زمین‌های خالی حوالی اتوبان یادگار امام(ره).



اولین جسد، ۱۳ فرودین‌ماه حوالی پارک چیتگر پیدا شد. زن ۵۴ ساله‌ای که بستگانش می‌گفتند به قصد بهشت زهرا از خانه بیرون رفته بود اما با گردن و دست بریده،‌ در حالی که پیکرش سوخته بود، توسط پلیس پیدا شد.

جسد بعدی در همان فرودین و این‌بار در باغی در کرج پیدا شد؛ باز هم قتل با چاقویی که به گردن و سینه اصابت کرده بود و جسدی که سوزانده شده بود.

«الهه» دختر جوانی که در زمان مرگ ۲۴ ساله بود،‌ مقتول سوم خفاش شب محسوب می‌شد. او را که قصد داشته برای عیادت یک بیمار به بیمارستان برود، با پیکری سوخته حوالی منطقه اوین پیدا کردند.

طعمه بعدی خفاش،‌ یک مادر و کودک بودند. جسدها در بلوار آسیا پیدا شد. مادر به همان شیوه قبلی کشته شده بود و دختر هفت ساله را خفه کرده بودند.

سومین نفری که در خرداد کشته شد،‌ «پرند » یک دانشجوی دندانپزشکی بود. او از همدان به تهران آمده بود که شبانه در ترمینال دزیده شد. جسد سوخته او را در حالی که دست و پایش بسته شده بود حوالی بولوار آسیا پیدا کردند.

مقتول بعدی، زنی ۵۵ ساله بود. پیکر سوخته «قدم‌خیر » را هم در حالی که ضربه‌های چاقو به سینه و گردنش خورده بود، حوالی بزرگراهی در حال ساخت در غرب تهران پیدا کردند.

در این میان،‌ زنان و دخترانی هم بودند که قاتل آنها را دزیده بود اما شاید از بخت بلند،‌ آنها توانسته بودند از فرار کنند؛ با این حال همچنان تلاش‌ها برای بازداشت کسی که خواب را از چشم پلیس می‌گرفت، به نتیجه نرسیده بود؛ آن هم در حالی که نگرانی از اینکه اعلام هشدارهای امنیتی باعث نگرانی بیشتر شود،‌ مانع اطلاع‌رسانی در مورد پرسه یک قاتل زنجیره‌ای در شهر می‌شد.


بسیجیان پس از شک کردن به خفاش شب، بدون اینکه این قاتل خطرناک را بشناسند، دستگیرش کردند.

با این همه، در همیشه روی یک پاشنه نمی‌چرخد. تیرماه سال ۷۶،‌ گشتی‌های یک پایگاه بسیج محلی در پونک به مردی که اطراف یک پارک سعی می‌کرد قفل در یک ماشین را باز کند مشکوک شدند و وقتی او سعی کرد فرار کند، عملاً آن‌ها را به سمت پیکانی برد که بعضی از قتل‌هایش را در آن انجام داده بود. نه تنها فرارش به نتیجه نرسید، بلکه خودش و ماشین مشکوکش را به پایگاه پلیس آگاهی غرب تهران منتقل کردند و تازه آنجا بود که روشن شد این مردان چه طعمه بزرگی را به دام انداخته‌اند.

روزنامه‌ها آن روزها نوشتند که قاتل در ابتدا خودش را عبدالرحمان عبدالرحمان معرفی و ادعا کرد که تبعه دولت افغانستان است. ادعایش تا حدی جدی شد که سفارت افغانستان در ایران بیانیه‌ای در این مورد صادر کرد و از همه خواست صبور باشند تا اصل موضوع روشن شود.

عوض کردن اسم، این بار اما برای قاتل آن‌قدرها کارآمد نبود. خیلی زود هویت قبلی‌اش که با آن یک بار تا پای اعدام رفته بود،‌ آشکار شد و بعد از آن هم مدارک واقعی شناسایی‌اش را پیدا کردند،‌ بعد هم خانواده برادر و همسر قبلی‌اش پیدا شدند و ظاهراً گره از کار این پرونده باز شد.

به نظر می‌رسید شرایط بهتر شده است. حالا پلیس با خیال راحت پرده از راز جنایتی برمی‌داشت که ماه‌ها همه را درگیر خودش کرده بود.

روزنامه‌ها با آب و تاب از آن‌چه رخ داده بود می‌نوشتند و تقریباً هر روز یک مطلب جدید در مورد «خفاش شب» تهران منتشر می‌شد تا اینکه زمان دادگاه رسید.



دفاع از چنین متهمی که مردم می‌خواستند دادگاه دست راست او را قطع کند همان‌طور که او دست یکی از قربانیان را قطع کرده بود، و پیکرش را آتش بزند همان‌طور که او این کار را با پیکر مقتولان کرده بود، حتماً یکی از سخت‌ترین کارهای دنیا بوده است. با این حال دکتر شکاری وکیل تسخیری که دادگاه برای متهم تعیین کرده بود باید دفاعیاتی را در دادگاه قرائت می‌کرد. او دفاعیات خود را این طور شروع کرد:

«هرچند متهم به ظاهر انسان است اما سیرت و باطن او از هر حیوانی پست‌تر است. حکمت حضور وکیل جلوگیری از مکتوم ماندن حقیقت و رفع ستم به متهم است؛ حال انکه در این پرونده ظلم شدید و ستم اکید به وسیله این جانی بر قربانیان و خانواده‌های آنها رفته و قلب مردم آزرده شده است. اینجانب وکیل متهم نیستم. مدعی‌العموم هستم. چگونه می‌توانم اتهام‌های متهم را نفی کنم حال آن که متهم صریحاً در مراجع و رسانه‌ها به گناه خود اعتراف دارد. صدور رأی عادلانه و شایسته برای وی، مورد تقاضا است.»

۹ بار قصاص و ۲۱۴ ضربه شلاق حکمی بود که در نهایت اعلام شد. بین زمان دادگاه تا روز اجرای حکم در سحرگاه ۲۲ مردادماه سال ۷۶ روانشناسان و جرم‌شناسان زیادی با او مصاحبه کردند و تحلیل‌هایی بر شخصیت او نوشتند. بعدها در کنفرانس‌ها و مصاحبه‌ها و جلسات علمی دانشگاهی، پرونده خفاش، قاتل زنجیره‌ای زنان تهران که شخصیتی ضد اجتماعی داشت، بارها مورد بحث بررسی قرار گرفت.

دستگاه قضا هم در این مورد گرفتاری‌هایی داشت. بعد از جلسات دادگاه، برخی وکلای سرشناس به نحوه دفاع از متهم انتقاد کردند و گفتند که دفاع از متهم حتی اگر او «خفاش شب» هم باشد، باید به صورت منطقی صورت بگیرد. با این حال، در آن فضا هیجانی که حاکم شده بود، همه‌چیز خیلی سریع‌تر از بسیاری از پرونده‌های این روزها پیش رفت.

روزنامه‌ها نوشته‌اند که صبح روزی که قرار بود خوشرو را اعدام کنند، حداقل پنج هزار نفر برای دیدن مراسم به انبار روباز ورزشگاه آزادی رفتند. این، پایان یکی از مهمترین پرونده‌های جنایی پلیس تهران بود.

مجید سالک محمودی : قاتلی با طناب سفید که خودش را نیز حلق‌آویز کرد (۴۹ فقره قتل)

می‌توان گفت قتل‌های انجام شده توسط مجید سالک از مخوف‌ترین و باورنکردنی‌ترین قتل‌های زنجیره‌ای است. چیزی که شاید بیشتر شبیه به خیال‌پردازی‌های نویسندگان کتاب‌های جنایی باشد.

کشف جسد یک زن در مهرماه ۱۳۶۴ در حوالی کرج، پیدا شدن جسد دختری هفده – هجده ساله در حوالی اردبیل در کنار پیدا شدن جسد مادر و فرزند دو ساله‌اش در کنار جاده که علت مرگ همه آنها خفگی با طناب سفید اعلام شده بود اکثر مردم را حیران کرده بود که چه کسی پشت همه این قتل‌ها مخفی شده است.

ماموران ژاندارمری بستان‌آباد در حوالی میانه با اشاره به قتل زنی به نام خدیجه از پیدا شدن جنازه یخ‌زده فرزند خردسالش هم یاد کرده بودند که حیوانات وحشی بخشی از صورتش را خورده بودند.

این پایان ماجرا نبود و تا روز ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ زمان دستگیری قاتل زنجیره‌ای در حوالی میدان بهارستان تهران اجساد زیادی در حاشیه شهرهای تهران، تاکستان و قزوین پیدا شدند. اجسادی که بیشتر آنها ساکن پایتخت بوده و در حوالی شهرک غرب، دهکده کن و اوین پیدا شده بودند.

مجید سالک محمودی به دلیل بدهکاری و کشیدن چک بی محل، به مدت دو سال زندانی شد. بعد از آزادی متوجه خیانت همسرش به وی شد. همسر مجید در نبود او با پسرخاله خود در ارتباط بود و همین امر بزرگترین انگیزه مجید برای انجام قتل‌های سریالی‌اش شد. اما چرا او همسرش را نکشت سوالی بود که بی‌جواب ماند.

داستان دستگیری مجید با تکه‌های طناب سفید که همه قربانیان با آن خفه شده بودند و شهادت خواهر یکی دیگر از قربانیان مجید شروع شد.

زنی به نام معصومه که خواهرش خبر داد آخرین بار او را دیده که سوار یک شورولت رویال سبزرنگ با پلاک ارومیه شده.

احمدعلی محققی، اولین بازپرس ویژه قتل عمد دستگاه قضا در گزارشش در این رابطه نوشته:

بلافاصله با کمک راهنمایی‌ و رانندگی آمار تمام شورولت‌های رویال پلاک ارومیه را درآوردیم. یک صد ماشین با این پلاک در شهرهای مختلف وجود داشت. دیدیم استعلام زدن برای مالکان این ماشین‌ها و رسیدگی جداگانه به ماشین‌های سبزرنگ یک سال زمان می‌برد که به یک‌باره خبر رسید مجید در حوالی میدان بهارستان دستگیر شده است. ما اطلاعات قاتل زنجیره‌ای زنان را بر اساس صحبت‌ها و نشانی‌های خواهر معصومه از شورولت رویال سبزرنگ و طناب سفیدرنگ به تمام گشت‌های آگاهی داده بودیم.

این قاتل سریالی بسیار عجیب بوده و پس از دستگیری بدون هیچ مقاومتی اعلام می‌کند نامش مجید سالک محمودی اهل ارومیه است و تمام قتل‌ها توسط او صورت گرفته است.

مجید پس از اعتراف به همه قتل‌ها با یک اکیپ راهی شهرهایی شد که زنانی را در آنجا کشته و در حاشیه شهر دفن کرده بود. زنانی که جسدشان پیدا نشده بود.



به روایت احمد محققی در کتاب «آخرین شکار قاتل» که در مورد این قاتل زنجیره‌ای بود، محمود، ساعت ۲۱:۳۰ روز ۸ خردادماه سال ۱۳۶۵ در زندان قصر خودکشی کرد.

محققی اشاره داشت: «مجید شخصیت عجیبی داشت. ما بازپرس‌ها به هنگام بازجویی یک متهم دوست داریم دائما دروغ بگوید. دروغ‌هایی که پر از تناقض است و باعث دستگیری آنها می‌شود اما این قصه درباره مجید جور دیگری بود. او آن قدر خونسرد درباره بعضی مسائل دروغ می‌گفت که انگار راست می‌گوید. بابت همین گاهی اوقات می‌ترسیدم مبادا تخلفی از او از قلم افتاده و حق یک خانواده که چندین ماه دنبال گمشده خود بوده‌اند، تضییع شود. با این حال در پایان بازپرسی و تکمیل پرونده مجید او را به انفرادی زندان قصر فرستادم تا محاکمه‌اش شروع شود. در نهایت در روز هشتم خرداد سال ۱۳۶۵ با این که سپرده بودیم مواظب باشید قاتل خودکشی نکند خبر رسید که او خودش را حلق‌آویز کرده است. ما برای جلوگیری از این ماجرا از همان روز اول سپرده بودیم که قاشق، چنگال و حتی ملحفه در اختیارش نگذارند که مبادا خود را دار بزند اما او با رشته کردن پتوی خود طنابی ساخته و خود را در سلول انفرادی حلق‌آویز کرده بود.»

سعید حنایی، معروف به «قاتل عنکبوتی»: قاتل سریالی شهر مشهد (۱۶ فقره قتل)



سعید حنایی قاتل سریالی شهر مشهد، مدعی بود که با نیت خیر چنین قتل‌هایی را مرتکب شده است.سعید حنایی از سال ۷۹ تا ۸۰، شانزده فقره قتل انجام داد.شکارهای این قاتل، زنان خیابانی‌ای بودند که به عقیده وی باعث گسترش فساد و بی بندوباری در شهر مقدس مشهد می‌شدند.

طبق اظهارات وی در دادگاه، انگیزه او از انجام این قتل‌های سریالی و ایجاد رعب و وحشت در میان زنان مشهد، انتقام از یک راننده تاکسی‌ای بود که روزی مزاحم همسرش شده بود و تمام مردانی که ایجاد مزاحمت می‌کنند. او در ادامه اعترافاتش در دادگاه گفت، وقتی نتوانستم با مردان مقابله کنم و از سوی آنها مورد ضرب و شتم قرار گرفتم تصمیم گرفتم از زنان خیابانی و فاسد انتقام بگیرم.

او با ادعای اینکه یک فرد مذهبی است، افزود هدفش تنها پاکسازی شهر مشهد از وجود افراد فاسد بوده و این کار را به عنوان یک وظیفه دینی و شرعی، با رضایت کامل انجام داده است.

تمامی قربانیان این قاتل زنجیره‌ای زنان سابقه داری بودند که به ادعای این مرد موجب به فساد کشیده شدن جوانان می‌شدند.

سعید حنایی مقتولان را بعد از خفه کردن با روسری یا دست درون چادر سیاهی می‌پیچید و در نقاط مختلف شهر رها می‌کرد. او از تجاوز چیزی نگفته و این عمل را بسیار زشت و غیر انسانی خواند و گفت من نه تنها مرتکب چنین گناه بزرگی نشدم بلکه آن را بسیار وقیحانه می‌دانم و به این دلیل این افراد را کشتم.

سعید حنایی هرگز بابت جنایتی که مرتکب شده بود پشیمان نبود و حتی در یکی از جلسات دادگاه گفت:«اگر دستگیر نشده بودم باز هم این کار را ادامه می‌دادم تا تعداد مقتولان به ۱۵۰ نفر برسد.»

او همچنین مدعی بود:«تا پیش از كشتن این آدم‌ها، باران نمی آمد و قحطی شده بود. همین كه اطراف حرم را از وجود زن‌های تن‌فروش پاك كردم، باران آمد. آن موقع فكر كردم كه باران به معنی تایید اعمال من توسط خداست.»

سعید حنایی در دادگاه گفته بود كه شانزده قربانی او سوسك‌هایی بیش نبوده‌اند. این قاتل زنجیره‌ای در اظهارات خود گفته بود، من با این افراد كه دارای چهره‌هایی مشخص و متمایز از دیگران بودند ، صحبت كرده و با آنها مبلغی را طی می‌كردیم و پس از آوردن آنها به منزل در یك حركت غافلگیرانه از پشت سر به آنها حمله كرده و گلوی آنها را می‌فشردم و پس از یك تا ۲ دقیقه با روسری به طور كامل آنها را خفه كرده، در چادرشان می‌پیچیدم.

وی با بیان این كه به غیر از مقتول اول كه دارای یك حلقه، یك گردنبند و ۱۰ هزار تومان پول بود، كل مبالغ ۱۵ مقتول دیگر را ۳۹۰۰ تومان به همراه ۵ بلیت اتوبوس اعلام و اظهار داشت : من مبلغ ۳۹۰۰ تومان را نیز صرف خرید لاستیك برای موتورم كردم كه بتوانم برای حمل و نقل این زنان مشكلی نداشته باشم.

او همچنین گفته بود، در هیچ زمانی كه این قتلها را انجام می‌دادم، ناراحت نبودم؛ چون می‌دانستم كه برای هر آغازی ، پایانی است و بالاخره یك روز دستگیر می‌شوم. روزی كه دستگیر شدم خدا را شكر كردم؛ زیرا از این مطلب را با هیچ‌كس مطرح نكرده بودم و از لحاظ روحی تحت فشار بودم؛ به همین دلیل بود كه بدون هیچ مقاومتی در اولین فرصت به تمامی موارد اعتراف كردم و حتی بدون این كه از من پرسشی شود، به بیان جزییات ریز ماجرا پرداختم.

سعید حنایی در مورد قتل نهم كه در شب تاسوعای سال ۱۳۸۰ اتفاق افتاده بود، گفته بود:«من در آن شب به ۳ نفر از زنان خیابانی مبلغ ۲ هزار تومان دادم تا از این كار در این شب منصرف شوند ؛ ولی نفر چهارم علاوه بر دریافت پول عنوان كرد كه بالاخره ما باید هر شب چنین كاری انجام دهیم كه این حرف او باعث شد من به عنوان مشتری همراه او شده و وی را به قتل برسانم. زنانی كه توسط من به قتل رسیدند، اكثرا با ۲ هزار تومان راضی می‌شدند، آنها كسانی بودند كه رنگ حمام را ندیده و بدن‌هایشان بوی مواد مخدر می‌داد.»

در آخر هم بدنیست بدانید برادر كوچك یکی از مقتولین سعید حنایی، به دلیل اینكه عنوان شده بود خواهر او یك زن خیابانی و بد كاره بوده است، خود را با موتور به یك اتوبوس زده و كشته بود.سعید حنایی در ۲۸ فروردین سال ۱۳۸۱ در محوطه زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.

 

 


منبع: ایسنا و روزیاتو


از پشت پرده ها بیشتر خواهید شنید با ما همراه باشید