جزییات رابطه زوری بهمن با رومینا به بهانه انتشار عکس های +18
FDEE3E25-2BC7-4D52-A487-DFAD1D219F4B

رومینا اشرفی


این روزها حسابی بر سر زبان ها افتاده است . رومینا در خواب با داس سلاخی شد . رومینا باعث شد همه سلبریتی ها به مرگ فجیع او واکنش نشان دهند.


به گزارش نبض بازار ماجرای دوستی رومینا و بهمن را در ادامه می خوانید : روایت اولیه آن است که رومینا 13 ساله یکی از روستازادگان حوالی تالش بود که بر اثر ضربات داس کشته شد.


ماجرا از این قرار بود که رومینا و دوست پسرش توافق می کنند که زندگی مستقلی را شروع کنند. بنابراین رومینا به خاطر رسیدن به معشوق از خانه رفت تا ازدواج کند اما ازدواج رومینا و دوست پسرش مورد رضایت پدرش نبود.


پدر رومینا خیلی تلاش کرد او را برگرداند اما موفق نشد در نهایت با وساطت نزدیکان و مادرش به رومینا را راضی به بازگشت کرد. اما در زمانی که رومینا خواب بود با داس به سراغ او رفت و رومینا را به قتل رساند. پرونده رومینا و دوست پسرش در زمره موضوعات ناموسی تلقی می شود.
پایگاه خبری مثلث به نقل از رصداقتصادی صحت این خبر را تایید یا تکذیب نمی کند .... رومینا و دوست پسرش اگر می دانستند چنین سرنوشتی پیدا می کنند هرگز دست به چنین اقدامی نمی زدند. اما روایت جدیدی را عموی رومینا مطرح می کند که با روایت اول کاملا متفاوت است و از اهداف شوم و پلید دوست پسر رومینا حکایت می کند.


در نخستین روز از ماه جاری، پدری ۴۲ ساله از ترس بی‌آبرویی، داس را بر گردن نحیف دختر ۱۳ ساله‌اش (رومینا متولد سال ۱۳۸۵ بود) نشاند و سرش را برید و نام «رومینا» مانند سارینا، هوژان، فرشته، زعفران، نازنین، زبیده، سارا، هاجره و … قربانیان قتل‌های ناموسی همین چند ماه آغازین سال ۹۹، در فهرست اسامی قبرستان جا گرفت. دختری که هنوز ۱۳ سالش تمام نشده بود.​


رومینا اشرفی+رومینا+اشرفی+پدر رومینا+آسیه پناهی


پدر ابتدا سعی می‌کند دخترش را خفه کند و وقتی موفق نمی‌شود، سر دختر را با داس می‌برد. با شیون‌های مادر و بقیه همسایه‌ها پلیس سر می‌رسد و قاتل را بازداشت می‌کند. این روزها پدر قاتل در زندان است. برادر ۶ ساله و مادر رومینا تنها عزاداران این خانه نیستند. اهالی روستای «حویق» شهرستان آستارا چند روزی است که در غمی عمیق به سر می‌برند.


رومینا اشرفی


برای بررسی هرچه بهتر این پرونده با اسفندیار اشرفی، عموی مقتول و همچنین بهمن خاوری، همان پسری که یکی از شخصیت‌های این داستان دردناک است به گفت‌وگو نشستیم. ناگفته پیداست که اظهارات این دو نفر که در جناح‌های مقابل یکدیگر قرار دارند، کاملا با هم در تضاد است و نگارنده هم تلاشی ندارد تا حقی را بین آنها تقسیم کند و گزارش، صرفا روایتی است از یک قتل ناموسی دیگر.


رومینا اشرفی


به پلیس هم گفتم که دوستش دارم و اجباری در کار نبود


ماجرا از ارتباط رومینا و بهمن آغاز شد. رابطه‌ای که به زعم بهمن عاشقانه و از نظر عموی رومینا با رعب و تهدید همراه بود. بهمن حدودا ۳۵ سال دارد و حالا و بعد از رومینا زندگی خود را نابود شده می‌داند: «چند سالی بود که عاشق هم بودیم و بالاخره تصمیم گرفتم تا یک نفر را بفرستم و او را از پدرش خواستگاری کنم. اما از آنجا که مذهب ما یکی نبود، مخالفت کردند. به همین خاطر هم دختر به من گفت که پدرم رضایت نمی‌دهد و باید فراری‌اش بدهم. همین شد که با هم فرار کردیم و پنج روزی ناپدید شدیم. بعد از این ماجرا بود که پدرش در پاسگاه حویق از من به جرم آدم‌ربایی شکایت کرد. حتی به من تهمت زد که دخترش را بیهوش کردم و طلاهایش را هم دزدیدم. وقتی پاسگاه، دختر را خواست و او هم به آن‌ها گفت که به خواسته خودش با من آمده است، باز پدرش بیخیال نشد. در آگاهی آستارا هم از من شکایت کرد و چند روز بعد آگاهی با من تماس گرفت. ولی چند نفر از بستگان آمدند و خواستند که ما با هم صیغه کنیم تا ماجرا تمام شود. موقع بازجویی من گفتم که آن دختر را دوست دارم و اجباری در کار نبوده و دختر هم در بازجویی این حرف‌ها را تایید کرد. یک شب در بازداشتگاه ماندم اما در نهایت تبرئه شدم.»


رومینا اشرفی


بهمن در هنگام وصف ماجرایی که رخ داده بود، در هیچ کدام از جملاتش از نام رومینا استفاده نکرد. وقتی علت را جویا شدم گفت: «نمی‌تونم اسمش رو بگم، چون اون ناموسم بوده.»


رومینا اشرفی


کدام مردی عکس ناموسش را در اینستاگرام می‌گذارد؟


پس از این اتفاقات خانواده رومینا به خانه برمی‌گردند و به گفته بهمن، وقتی مادر خانواده در حمام مشغول شستن لباس‌ها بوده، پدر ابتدا سعی می‌کند دخترش را خفه کند و وقتی موفق نمی‌شود، سر دختر را با داس می‌برد. با شیون‌های مادر و بقیه همسایه‌ها پلیس سر می‌رسد و قاتل را بازداشت می‌کند.


این داستان اما وقتی از زبان خانواده رومینا نقل می‌شود، تفاوت بسیاری می‌کند. اسفندیار اشرفی، عموی رومینا می‌گوید اصلا تفاوت مذهبی موضوع مهمی نبوده است و این پسر، برادرزاده‌اش را تهدید کرده بود: «این پسر رومینا را با زور و تهدید اینکه او را می‌کشد، با خود برد و ۶ روز تمام هم او را نگه داشت. بعد از این موضوع حتی ما خواستیم که بیایند و خواستگاری کنند اما خانواده آن پسر گفتند نه، پسر ما اشتباه کرده است. حتی عاقد آمده بود که عقدشان کند اما آن پسر قصدش چیز دیگری بود.»


او می‌گوید که بهمن، رومینا را اغفال کرد و باعث شد که برادرش به مرز جنون برسد: «آن پسر در این مدت بارها با من تماس گرفته و ما را تهدید کرده است. به ما فحاشی می‌کند. اگر از رومینا عکسی نمی‌فرستاد، این مسائل پیش نمی‌آمد. اصلا کدام مردی وقتی بخواهد با یک دختر ازدواج کند، عکسش را در اینستاگرام می‌گذارد؟ کدام مردی عکس ناموسش را در دنیا پخش می‌کند؟»


رومینا اشرفی


عموی مقتول می‌گوید: « مادر رومینا شرایط خوبی ندارد. مادرش ۴۰ سال بیشتر ندارد و این روزها هم عزادار است. او هم فامیل ما و مثل خواهرمان است. حالا چه کنیم؟ او ولی دم است و باید برای پرونده تصمیم بگیرد. برادر من یک پسر ۶ ساله هم دارد. حالا زندگی‌اش نابود شده است. ما خانواده باآبرویی بودیم اما آن پسر همه زندگی ما را به هم زد.»


یک وکیل دادگستری: رویه قضایی در این پرونده‌ها تسامح است


ننگین کردن شرافت خود و یا خانواده، اتهامی است که زنان را قربانی قتل‌های ناموسی می‌کند. اتهامی که برای تبدیل شدن به رای نهایی نه دادگاه لازم دارد و نه وکیل و قاضی، همین که مردان و روسای خانواده به این نتیجه برسند که آبرویشان خدشه‌دار شده، حکم را صادر می‌کنند.


رومینا اشرفی


سارا باقری وکیل دادگستری، نایب رئیس انجمن حقوق کودکان و نوجوانان و همچنین فعال این حوزه معتقد است سیستم قضایی عموما در پرونده‌های این چنینی، تسامح بیشتری به خرج می‌دهد: «نکته اول این است که سیستم قضایی در شهرستان‌های کوچک و روستاها با آنچه که در تهران وجود دارد، کمی متفاوت است. در آنجا به واسطه آشنایی بیشتر مردم با یکدیگر، عموما از رسانه‌ای شدن این موارد به شدت پرهیز می‌کنند. چون نگرانی از آبروریزی برایشان بار اجتماعی سنگین‌تری را به همراه می‌آورد. از سوی دیگر، چون قاتل پدر خانواده بوده است، تسامح بیشتر در احکام نهایی قضات دیده می‌شود.»


او حتی تحقیقات در پرونده‌ها را ناقص عنوان می‌کند: «مشکل بعدی این است که به همان دلیلی که گفتم، یعنی مسئله آبرو و کوچک بودن روستا، می‌خواهند زودتر همه چیز تمام شود و به همین دلیل هم تحقیقات کامل و دقیقی برای پرونده‌ها انجام نمی‌شود. به طور کلی رویه قضایی و آرایی که در پرونده‌های این چنینی در شهرستان ها صادر می‌شود، کمی متفاوت است.»


این وکیل دادگستری حکم قتل در شرایط این چنینی را حبس به علاوه دیه عنوان می‌کند و می گوید: «از آنجا که قاتل خود ولی دم بوده است، دیگر حکم قصاص اینجا معنایی ندارد. اما حبس و دیه وجود دارد که باز هم تصمیم چند و چون آن با قاضی پرونده است. دیه هم ابتدا به مادر، سپس به خواهر و برادر تعلق می‌گیرد.»


باقری این پرونده را ملغمه‌ای از آسیب‌های اجتماعی می‌داند: «این پرونده برای منِ وکیل که مشخصا در حوزه کودکان فعالیت می‌کنم، ماجرای جدیدی نیست. نه قتل ناموسی آسیب اجتماعی جدیدی است و نه بحران ازدواج در سن کم. همچنین فرار دختران از خانه هم به وفور در روستاها دیده می‌شود. اما به محض اینکه ما از این موضوعات حرف می‌زنیم، به سیاه‌نمایی متهم می شویم. حال آنکه همین پرونده که ملغمه‌ای از بحران‌ها و آسیب‌های برجسته اجتماعی در آن دیده می‌شود، به خوبی نشان می‌دهد که اوضاع خوب نیست و لازم است تصاویری که نشان داده می‌شود، برگرفته از حقیقت و بطن واقعی آن مکان‌های جغرافیایی باشد.»


مجازات والدین سهل‌انگار، همان ماده پر سروصدایی که شورای نگهبان در بررسی لایحه حمایت از حقوق کودک و نوجوان به آن واکنش نشان داد، همان موردی است که می‌تواند تا اندازه زیادی مقابل چنین فجایعی را بگیرد. باقری با اشاره به همین لایحه، رعایت حقوق کودک و نوجوان را در گرو ارتقای قانون می داند و می گوید: «وقتی لایحه حمایت از حقوق کودک و نوجوان نهایی شد، شورای نگهبان بارها نسبت به ماده ۹ این لایحه که مجازات والدین سهل‌انگار است، واکنش نشان داد و آن را رد کرد. به طور کلی این لوایح آنقدر تغییر می‌کنند که در پایان فاصله زیادی با ماهیت ابتدایی و اساسی خود دارند اما به هر حال داشتن آن‌ها از نداشتن شان بهتر است و به همین دلیل هم هست که می‌گوییم حفظ و حراست از حقوق کودکان جز با ارتقای قانون ممکن نخواهد بود.»


ساختار تبعیض‌آمیز جنسیتی


اگرچه شاید نگاه عمومی، شمال ایران را مملو از استان‌های آباد و شاد بداند که آسیب‌های اجتماعی از این قبیل در آن کمتر دیده می‌شود، اما حقایق آن مناطق، مستندات دیگری را رو می‌کند.
آیدین محمدی، فعال اجتماعی ساکن شهر آستارا با تاکید بر همین موضوع، آسیب‌های اجتماعی را محدود به مناطقی خاص نمی‌کند: «در مورد اتفاق مذکور با چند مسئله اجتماعی مواجه‌ایم. نخستین مسئله، فرار از خانه به منظور ازدواج است که از سال‌ها قبل مرسوم بوده است و به دلیل مخالفت خانواده‌ها و در بیشتر موارد خانواده دختر اتفاق میافتد و علت آن بر می‌گردد به محدود کردن حق تصمیم‌گیریِ زنان. قانون اجازه ولیِ دختر را شرط ازدواج می‌داند. یعنی فرد، امکان گرفتن یک تصمیم مستقل برای زندگی خود را ندارد. با این حال در مورد رومینا باید گفت او زیر ۱۸ سال است و از منظر کنوانسیون حقوق کودک، کودک محسوب می‌شود.»
محمدی همچنین قتل ناموسی رخ داده در این ماجرا را ریشه در ساختارهای اجتماعی می‌داند. چرا که ساختارهای اجتماعی رفتارها و تبعیض‌های جنسیتی را تثبیت کرده‌اند. «چنین ساختارهایی حق تصمیم-گیری محدودی برای زنان قائل‌اند و مردان را برای اعمال بیش‌ترین حد خشونت نیز کمتر محدود می‌کنند. مصادیق آن را می‌توان در قوانین موجود دید که مجازات خفیف‌تری را برای این جرائم در نظر می‌گیرند. زنان در صورت سرپیچی از قواعد تبعیض‌آمیز لکه ننگ خانواده محسوب می‌شوند و پاک کردن این لکه ننگ دال بر با غیرتی مردانِ خانواده محسوب می‌شود.» / میدان



روایت جدید از قتل رومینا


حالا روایت روزنامه شهروند را بخوانیم: وزنامه شهروند نوشت: دختر‌ها طوفان را به چشم دیده بودند؛ ابر‌های سیاه و سفید را که سر به ‌سر هم داده و آسمان را صدای غرش برداشته بود. باد مثل قاصدی از میان ابر‌ها آمده بود پایین و خاک ‌را بلند کرده بود. درخت‌ها بی‌قرار روز عزا، سر‌ها را به هم نزدیک می‌کردند و دریای شمال، ‌خوابیده زیر پای قبرستان، موج روی موج می‌انداخت. لباس سیاه زنان را همین باد و خاک به هم ‌پیچانده و مویه‌شان را به آسمان برگردانده بود. دختر‌ها غبار آن چاله سیاه را دیده بودند که بلند می‌شود. ‌‌ «خاک قبولش نمی‌کرد.» مرگ، اما راه خودش را می‌رفت، کار خودش را می‌کرد. طوفان چند دقیقه‌‌ای، چون هاتفی بدخبر، با پُر شدن چاله، با تمام‌شدن دفن تن نحیف دختربچه زیر خاک نمدار روستای ‌سفیدسنگان، راهش را کشید و رفت و صدای مادر و خاله‌ها و دخترخاله‌ها در بهشت فاطمیه پیچید. تا ‌به حال، صدای مویه زنان تُرک را شنیده‌ای که چطور لحظه‌های داغ را با هم قسمت می‌کنند؟


رعنا و ‌ملیحه و منصوره و زهرا و بقیه به رسم زنان ترک، ناخن به صورت کشیدند و صدای حزن، همه جا ‌را برداشت. «چند دقیقه پیش، کدام دختر روستا را خاک کردند؟» رعنا از خودش پرسید. «دختر من ‌بود؟» رومینا اشرفی، دختر رعنا بود. آن عصر عجیب بهار، او را خاک کردند. رومینا «آن روز» ‌خاک بر سر شد. ‌
زنان روستای پیر، نشسته در دل بخش لمیر، جایی میان تالش و آستارا، با ٥٩٧ نفر جمعیت، شنبه ‌سوم خرداد ١٣٩٩، آرام به خانه برگشتند و در راه‌های خاکیِ باریکِ لاغر، سکوت در میانه بود. مردم، ‌گروه مغشوش مردم، آنان که «رضا اشرفی»، پدر رومینا گفته بود به دلیل حرف و حدیث‌هایشان، دختر ‌چهارده‌ساله‌اش را کشته، آن روز ساکت سرشان را از شرم پایین انداخته بودند. آن شرم هنوز میان ‌ چشم‌های برخی مردان روستا پیداست و ترس، از میان قرص صورت زنانی که روز‌ها جز برای رفتن ‌سرِ زمین، همراه مردی از خانواده، از خانه بیرون نمی‌آیند. زنان روستای سفیدسنگان می‌گویند حالا ‌در روستایشان یک قاتل پیدا شده و از آن روز فکر می‌کنند کشتن آسان است. محبوبه، زن همسایه از ‌روزی که شنیده رومینا را کشته‌اند، جز برای نان خریدن از خانه بیرون نیامده. روز‌ها جلوی آینه می‌‌ایستد و جرأت نگاه کردن ندارد؛ فکر می‌کند سر که بالا کند، مردی دشنه در دست خواهد دید که به ‌قصد مرگ آمده است؛ هراس مردن به دست یک انسان. محبوبه بیست‌وسه ساله، امروز، تازه از مزار ‌دختربچه برگشته و سرِ راه، چند قرص نان گرفته به خانه ببرد. زنان روستا بوی نان می‌دهند؛ آغشته ‌به رنگ اندوه. برای محبوبه هم امروز پنجشنبه غمگینی است و صورت رومینا یک لحظه از جلوی ‌چشم‌هایش دور نمی‌شود.
محبوبه، رومینا را چندبار در خانه‌شان دیده بود؛ وقت مشاطه‌گری رعنا، ‌مادرش. مادر رومینا قبل از آنکه شوهرش منع کند، در آرایشگاه روستا کار می‌کرد و بعد، گوشه خانه‌‌اش را کرد جایی برای بند و ابرو. آرایشگاهی کوچک در دل خانه‌ای ناامن. محبوبه هم در همین خانه، ‌قتلگاه پسین دختربچه‌ای که فکر کرده بود باید زودتر شوهر کند و فرار با پسر را به قرار ترجیح داده ‌بود، رومینا را دید؛ با شوقی افزون برای زندگی. آن زندگی حالا از دست رفته است و محبوبه مثل بقیه ‌زنان روستا فکر می‌کند این پایان منصفانه‌ای برای تمام شدن روز‌های یک دختربچه نیست و حق ‌همه زنان است که هر وقت خواستند ازدواج کنند؛ مثل خودش که در پانزده‌سالگی و برای فرار از ‌برادرها، در جای خالی پدر و مادر، با یکی از مردان سفیدسنگان ازدواج کرد و از اردبیل به روستا آمد.
‌او از بحث‌ها و اختلاف‌ها درباره «کودک‌همسری» خبر ندارد و نمی‌داند حکم قانون برای ازدواج ‌دختربچه‌ها چیست و چه باید باشد. آن روز که محبوبه شنید رومینا را پدرش در خواب کشته است، ‌برای سر زدن به همان برادر‌ها به اردبیل رفته بود. بازگشت به خاطرات پرخشونت گذشته. محبوبه می‌‌گوید این‌طور مردن حق هیچ زنی نیست و فرار، دلیل مناسبی نیست برای کشتن یک نفر. «حتی ‌اگر فرار با پسری مثل بهمن باشد.» به نظر محبوبه و بیشتر زنان روستای سفیدسنگان، پدر رومینا با ‌کشتن دخترش، به مردم و قانون بی‌احترامی کرده است. «خودش به جای قانون تصمیم گرفته. این ‌یعنی خیانت.» اگر مرد آزاد شود و برگردد، محبوبه او را نگاه خواهد کرد؟ «به هیچ‌وجه. سلام و ‌علیک چقدر بین روستایی‌ها مهم است؟ ما سلام هم دیگر به او نمی‌کنیم.»
محبوبه می‌داند پدر رومینا ‌بر اساس همین قانون، قصاص نمی‌شود و فکر می‌کند امیرمحمد، برادر شش‌ساله‌اش را که وقت ‌قتل، کنار او خوابیده و خون شاهرگ خواهر روی صورتش ریخته بود، نباید به پدر برگرداند. «وقتی ‌دخترش را کشته، پس‌فردا به پسرش رحم می‌کند؟ هرگز.» هرگز با «گ» غلیظی از دهان زن ترک ‌بیرون می‌آید. هرگز یعنی هیچ. رومینا دیگر «هیچ» وقت نان به‌دست به خانه برنمی‌گردد. ‌


قبرستان؛ هشتم خرداد


شالیزار‌های شمال در انتهای سبزی‌اند. تالش و روستاهایش را از همان زمان که محل رفت و آمد ‌نیرو‌های متفقین در جنگ جهانی دوم بود، به همین زمین‌ها و باغ‌های پربار می‌شناسند. حتی وقتی ‌سربازان روس، پل تاریخی چندین صدساله لمیر را خراب کردند تا پای رفتن نازی‌ها لنگ شود هم این ‌تکه از زمین شمال غرب ایران، صفای خودش را داشت. هنوز هم دارد؟ امروز نه. امروز، پنجشنبه، ‌هشتم خرداد ١٣٩٩، همه قصه مرگ دختربچه‌ای را شنیده‌اند که پدر عاملش بوده؛ قاتلش بوده و حالا ‌معلق میان خشم و اندوه، در زندان لاکان رشت حبس است.


خانه جدید دختر کجاست؟ قبرستان. چه ‌قبرستان زیبایی. خانه آخرت اهالی شهر‌ها و روستا‌های شمال ایران، نشسته بر تپه‌های سبزی است که ‌هر روز صدای پرنده‌های شناس و ناشناس، آسمانش را پر می‌کند؛ خاصه در بهار. بهار امسال، اما ‌چه سایه سنگینی بر روستا انداخت. بر قبرستان هم. آنجا که گوشه‌اش، قبری کنده شده به قامت یک ‌تردبچه که حالا نامش ورد زبان مردم دنیاست. مادر، با چشم‌هایی بی‌سو، تنگ مثل روز‌های خرداد ‌امسال، چادر سپیدی را که دختر قبل از فرارش پوشیده و گفته بود چقدر زیباست، روی قبر انداخته و ‌گل‌های پرپر قرمز رویش را پوشانده است. پرنده‌ای ناشناس از روی شاخه می‌پرد و نسیم، چادر سیاه ‌زنان را می‌تکاند. خاله‌ها همراه رعنا نشسته‌اند و سوزی دردمندانه از میان گلوی نازک‌شان بیرون می‌‌ریزد. عزاداری در سکوت، با حیایی به رسم زنان روستا. دختران‌شان، آیسان، هانیه، فاطمه و مبینا هم ‌نشسته‌اند کنار مزار دخترخاله و آرام اشک می‌ریزند. اندوه از دست‌دادن هم‌بازی بچگی برای آدم‌ها ‌سخت است. این آدم را حالا در چهارده‌سالگی، رگ گردن زده‌اند و آن زیر، در دل خاک تپه‌ای ‌سرسبز خوابانده‌اند.برای عضویت در کانال تلگرام نبض بازار کلیک کنید


منبع/ مثلث آنلاین