به گزارش نبض بازار اولین پرده شیوع ویروس کرونا اسفند ماه در کشور ما کلید خورد، زمانی که هیچ کس فکرش را نمی کرد قضیه جدی باشد همه به زندگی عادی خود ادامه می دادند حتی به مسافرت می رفتند که ناگهان شرایط وخیم شد و قرنطینه خانگی جدی گرفته شد. آن دوره بود که دیگر خیلی ها دچار بیماری شدند خواسته یا ناخواسته، گناهکار یا بیگناه به همدیگر منتقل کردند.
الان نزدیک به سه ماه از آن زمان می گذرد اما هنوز کرونا وجود دارد نه تنها در ایران بلکه در کل دنیا و مشخص نیست شرایط به چه صورت می شود اما در این دوره با روایت بیماران کرونایی زیادی روبه رو شدیم ، کسانی که بهبود پیدا کردند و متأسفانه کسانی که این روزها دیگر در بین ما نیستند و فقط حسرت از دست دادنشان را در دل داریم.
امیر امیری ، یکی از آن هنرمندانی است که از همان ابتدای کرونا دچار بیماری شد ، وی نویسنده مرکز هنرهای نمایشی رادیو ، نویسنده و کارگردان نمایش های زیادی چون شبیه حسین پناهی، به خاطر یک حصیر خرما، ملاقات با مرد دوزخی و مجلس ختم رییس جمهور است. وی علاوه بر اینها شاعر، منتقد و نویسنده و پژوهشگر مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما هم هست. در این مصاحبه روایت بیماری تا بهبود یافتگی او را از نظر می گذرانیم:
* پرده اول: کرونا و درگیری با آن
اوایل اسفند ماه بود که برای پاره ای امور پژوهشی به همراه چند تن از دوستانم به تعدادی استان سفر کردیم و چند روزی این مسافرت طول کشید با اینکه پس از اطلاع از شیوع کرونا در کشور سعی کردیم مسائل بهداشتی را بیشتر رعایت کنیم ولی به هر حال مجبور بودیم گاهی اوقات از امکانات عمومی بین راهی استفاده کنیم و با همه مراقبت هایی که انجام دادیم و به سرعت پس از شیوع بیماری سفر را تمام کرده و به تهران بازگشتیم باز تقدیر طور دیگری رقم زد.
از چهار نفری که با هم همسفر بودیم سه نفرمان بیمار شدیم، ابتدا فکر می کردم مثل همیشه سرماخوردگی جزئی گرفته ام چند بار به کلینیک مراجعه کردم و چون تنگی نفس و سرفه نداشتم پزشکان هم تشخیص دادند که سرماخوردگی است و علائمی به جز تب و سردرد نداشتم. چند روزی داروهای سرماخوردگی مصرف کردم اما هر روز شرایطم بدتر می شد ، سیزدهم یا چهاردهم اسفند ماه بود که بیماری ام اوج گرفت به چند بیمارستان مراجعه کردم هیچ بیمارستانی ظرفیت پذیرش نداشت، نتیجه سی تی اسکن نشان می داد ریه ام درگیر عفونت شده و به احتمال بسیار بالا گرفتار کرونا شده ام ولی بیمارستان ها می گفتند باید در منزل قرنطینه شوم.
پنج روز در منزل قرنطینه بودم ، شرایطم بدتر شد با این حال سعی کردم خودم را با کار و نوشتن سرگرم کنم چرا که بیماری هنوز به روزهای اوج نرسیده بود، تا اینکه برای بررسی وضعیتم و آزمایش مجدد به بیمارستان مراجعه کردم اما دیگر بیماری خیلی پیشرفته شده بود، تست کووید 19 مثبت شد و پس از آن به مدت 10 روز در بیمارستان بقیه الله بستری شدم.
* پرده دوم: بیمارستان؛ افسردگی و ناامیدی
این بیماری یک ویژگی دارد و آن هم پیشروندگی مداوم آن است که در چهارده روز اتفاق می افتد و در این دوره شرایط بیمار بهتر نمی شود. همین وضعیت مدام بدتر شدن حال آدم را خراب می کند، من در این دوره دچار افسردگی شدید شدم و هر چه سعی می کردم خودم را با نوشتن و تنها وسیله ارتباطی گوشی همراه سرگرم کنم، نمی شد . در این مدت شروع کردم به نوشتن چیزهایی شبیه شعر سپید که در فضای مجازی هم تحت عنوان «تصدق نامه» منتشر شده و سرشار از مرگ و ناامیدی است هر چند بارقه های شهادت و عشق هم در بر دارد. به طور مثال یکی از قطعاتی که نوشتم و در فضای مجازی هم معروف شد این بود:
«محبوب من!
مرگ با کرونا را دوست ندارم، مرگ عاشق باید طمطراق داشته باشد، دهن پر کُن باشد، آنفولانزا آدم را تلف می کند، تباه می کند، از آن مرگ ها دوست دارم که خبرش زود می پیچد، از آن مرگ ها که قصه اش دیر پا می شود، از أن ها که جسدت روی زمین می ماند و کسی جرأت دفن کردنش را ندارد، تازه اگر بدنت را به خاک سپردند سرت را نگه می دارند که عبرت سایرین گردد.
تصدقت گردم! از أن مرگ ها دوست دارم که سرم را بر دروازه شهر آویزان کنند و من تا ابد رفتن و آمدنت را تماشا کنم»
یک مشکل اساسی در بیمارستان تلویزیون بود از یک طرف برای گذران ساعت های تنهایی و تحمل کردن درد مجبور بودم تلویزیون را روشن کنم و ببینم و از طرف دیگر تمام برنامه ها و شبکه ها فقط از مرگ و ناامیدی و کرونا می گفت، حتی اگر برنامه شادی پخش می شد باز هم زیرنویس مرگ و میر کرونا وجود داشت هر روز اینها باعث افسردگی بیشتر می شد.
بیماری کرونا طوری است که به هیچ وجه امکان عیادت وجود ندارد تنها کسانی ما می دیدیم پرستاران بودند و روزهای اول سرشان آنقدر شلوغ بود که جز برای دارو فرصت دیگری نداشتند به ما رسیدگی کنند. به هرحال این تنهایی محض، بیماری و تب، باعث شد تنها همدمم گوشی همراه و شبکه های اجتماعی باشد که آن هم تماما کرونا و ترس و وحشت و ناامیدی بود.
جالب است که فکر مرگ و سوگ و عزا حتی اگر خودم می خواستم رهایم نمی کرد، با توجه به تعهدی که به رادیو نمایش داشتم سعی کردم یک نمایشنامه هم برای رادیو بنویسم که از قضای روزگار و شانس بد من آن هم درباره ابن ملجم و شهادت مولای متقیان و سراسر مربوط به مرگ بود هر چند یاد مولای متقیان در همان نمایش نامه بارقه هایی از نشاط را برایم به ارمغان داشت.
من برای نوشتن نمایشنامه هایم خودم را جای اشقیا قرار می دهم و شرایط را بازسازی می کنم تا زاویه دید بهتری داشته باشم، فرض کنید با آن بیماری و افسردگی خودم را جای شقی ترین انسان دوران قرار دادم و با مرگ و قصاص او دست و پنجه نرم کردم. نوشته های من هر روز تلخ تر می شد و امیدی هم به سلامتی ام نبود چون داروها تأثیر چندانی روی من نمی گذاشتند خیلی از داروهایی که الان برای کرونا استفاده می شود، آن زمان هنوز تجربه نشده بود و برخی از داروهایی که تجویز می شد هم تأثیرات منفی زیادی از جمله این تاثیرات به هم ریختن دستگاه گوارش و کور شدن کامل اشتها بود و حالت تهوع مرگبار همراه داشت.
*پرده سوم: موسیقی درمانی
بیماری و نا امیدی مرا تا حد مرگ برده بود، تا جایی که نمی توانستم صحبت کنم، تا اینکه یک اتفاقی برایم افتاد و خیلی تصادفی یک قطعه موسیقی آیینی با موضوع مناجات با امام علی(ع) گوش کردم، بسیار کار قوی بود شنیدن این کار روز سیزدهم بیماری ام رخ داد هنوز یک روز از اوج بیماری باقی مانده بود. تأثیری که این بیماری روی روح من گذاشت تاثیر شگفت انگیزی بود.
حکمای اسلامی اعتقاد دارند بسیاری از مقامات و نغمات موسیقی در ناخودآگاه انسان به ودیعت گذاشته و در حقیقت حضرت آدم ابوالبشر آن را با خود از بهشت آورده و لذا موسیقی خوب و درست خاصیت درمانی قدرتمندی دارد، من با شنیدن این قطعه موسیقی آیینی به یکباره جان گرفتم، بارها و بارها آن را گوش داده و از شدت شوقی که سازندگان اثر به مولا علی(ع) داشتند، گریستم.
فردای آن شب که از خواب بیدار شدم در همان اتاق خودم در بیمارستان ورزش کردم و تمرینات حرکتی که پزشکان محترم توصیه می کردند برای تقویت ظرفیت ریه انجام دادم ، بارها این موسیقی را گوش دادم و خوشحالم که این موسیقی آیینی ایرانی مرا از آن حالتی که به سمت مرگ می رفتم، نجات داد.
دقیقا پروسه بیماری من 21 روز طول کشید یعنی کاملا منطبق با چیزی که در ابتدای شیوع کرونا مطرح بود که 14 روز بیماری طول می کشد و هفت روز هم دوران نقاهت و پس از آن فقط آثار و عوارض بر دستگاه گوارش باقی ماند و البته کمی ضعف عمومی که باعث می شود روزی چند ساعت بیشتر نتوانم کار کنم، به طوریکه الان اگر دو ساعت مایعات یا غذا نخورم درد شدید معده و سکسکه های مرگ بار شروع می شود.
* پیش پرده : شرایط روحی پیش از کرونا
قدری به گذشته برمی گردم، من بیماری زمینه ای نداشتم اما حس می کنم یکی از مسائلی که باعث می شود افراد با این بیماری درگیر شوند و از پا در بیایند، بیماری زمینه ای روانی است. دقیقا روزی که من دچار این بیماری شدم چند هفته ای از فوت پدرم گذشته بود چون ماه ها درگیر بیماری ایشان بودم همزمان تئاتری روی صحنه داشتم و این خستگی شدید روحی مرا در برابر بیماری غیر مقاوم کرد . فکر می کنم حال که این ویروس هنوز وجود دارد و بخشی از جامعه با آن درگیر هستند شادی و نشاط خیلی می تواند به افراد کمک کند. این روزها رسانه ها همه وقت خود را برای هشدار می گذارند و کمتر به نشاط آفرینی می پردازند و این خیلی خطرناک است.
*انتقاد از برنامه های غمگین صدا و سیما
دو روز بود که از بیمارستان مرخص شده بودم هنوز رنجور و ناتوان بودم و در منزل به سر می بردم، یادم می آید یکی از اعیاد مذهبی بود، تلویزیون فیلم خوب اما تلخ «شبی که ماه کامل شد» را پخش می کرد من خیلی متأثر و عصبانی شدم این فیلم آنقدر تلخ است که من ایام جشنواره که سالم هم بودم و در سینما این فیلم را تماشا کردم، تا نیمه های شب پیاده روی کردم و نمی توانستم به منزل بروم و مدام صحنه های تلخ فیلم جلوی چشمم بود.
حال شما فرض کنید در ایامی که بخشی از جامعه درگیر بیماری هستند پخش این فیلم از تلویزیون بسیار ناراحت کننده است حتی شبکه های دیگر هم هیچ سعی نکردند به بازپخش آثار طنز سال های گذشته لااقل بپردازند جامعه ما این روزها نیاز به شادی و امید دارد اینکه مدام فقط هشدار دهیم که این بیماری تا همیشه با ما است ویران کننده است.
در ایامی که بیمارستان بودم خیلی ها را دیدم که از ترسشان فوت کردند یک بانوی شصت ساله را یادم می آید که فشارش بالا رفته بود و به واسطه اینکه می ترسیده به دکتر مراجعه کند سه روز در منزل تنها مانده بود و به دلیل فشار بالا فوت کرد، یا جوانانی که از سر نا آگاهی با تبلیغات اشتباه فضای مجازی الکل خوردند و فوت کردند اینها خیلی بد است. جامعه ما نیاز به امید دارد، هر چند از مرگ گریزی نیست اما اینگونه حول و هراس مرگ در جان مردم درست نیست.
*پرده چهارم: سرنوشت دوستانم
یکی از دوستان که در مسافرت با ما بود خوشبختانه بیمار نشد اما دو دوست دیگرم اولی مشکل ریوی پیدا کرد و سرفه هایش بعد دو ماه قطع شد اما دوست دیگرم که ساکن قم بود و پس از مسافرت هم مجبور بود به قم که کانون کرونا بود برگردد، چون بیماری زمینه ای گوارشی و عفونت روده داشت، نزدیک به دو هفته برای کرونا بیمارستان بود و یک هفته هم برای عفونت روده بستری شد او هم الان بهتر است اما هنوز بهبودی کامل پیدا نکرده است.
*تأثیرات خانواده بر بهبودی بیماری
خوشبختانه خانواده ام با رعایت مسایل بهداشتی و دقتی که داشتند درگیر این ویروس نشدند و از این بابت خداوند به من عنایت داشت چرا که اگر ایشان هم درگیر می شدند شرایط برایم خیلی سخت تر می شد.
فکر می کنم تنها برکت فضای مجازی و پیام رسان های اینترنتی این بود که در آن ایام همه بیماران بستری در بیمارستان می توانستند با خانواده شان تصویری ارتباط بگیرند و با آنها صحبت کنند همین خیلی به روحیه ما کمک میکرد. من هم با همین ارتباط تصویری روحیه می گرفتم. یک دوستی در اتاق داشتم که خیلی آدم احساسی بود، هر روز یک بار همسرش به حیاط بیمارستان می آمد و او هم از پشت شیشه طبقه هشتم برایش دست تکان می داد و از دور همدیگر را می دیدند همین یک نظر دیدن همسرش خیلی در روحیه اش تأثیر داشت.
به هرحال این ممنوع الملاقات بودن بیماری خودش در عوارض روحی کرونا تأثیر دارد، این نوع تنهایی که رو به مرگ و نابودی دارد، خیلی آزاردهنده است بهرحال آدم ها با هم متفاوت هستند . خیلی ها اعتقادات قوی و یقینی ندارند یا به لحاظ روانی دچار مشکلات زمینه ای هستند، همین تنهایی آن ها را از پا در می آورد.
در آن روزهای بستری و دوره نقاهت سوالی در ذهن داشتم که اگر کسی در این دوره نیاز به مشاوره روانی و روانکاوی داشته باشد، کجا باید برود؟ بعد تحقیق کردم و دیدم برای مشاوره همین سیستم های مشاوره تلفنی در دسترس است اما برای روانکاوی هیچ مطبی باز نبود و روانکاوها هم می گفتند تلفنی یا آنلاین صحبت می کنند به نظر من این روش غیر ممکن است موثر باشد، خیلی روش های درمانی نیاز به مراجعه حضوری دارد و متأسفانه خیلی کسانی که نیاز مبرم داشتند دچار عوارض ویرانگری شدند، اینکه ما چند ماه این امکانات را از ترس بیماری تعطیل کنیم، منطقی نیست می توانستیم همه شرایط و پروتکل های بهداشتی را رعایت کنیم اما برخی از این روانپزشکان و روانشناسان حضوری مریض ببینند. بسیاری از بیماران جامعه این روزها شاید بیش از دارو، نیاز به مشاوره های حضوری دارند.
البته باید جانب انصاف را رعایت کنم و خاطر نشان کنم که در بیمارستان بقیه الله اگر پزشک معالج تشخیص می داد مشاور و روانشناس به دیدن بیمار می آمد و علی رغم اینکه من خودم چنین درخواستی نداشتم یک بار روانپزشک سر بالینم آمد و بیست دقیقه با من صحبت کرد.
*باز هم موسیقی درمانی
خیلی از رخدادهایی که این روزها در جامعه ما می تواند حال آدم ها را خوب کند، کمرنگ است مثل موسیقی که می تواند بهجت و نشاط روحی ایجاد کند و حکمای اسلامی هم موسیقی را یک ودیعه می دانند اما بخشی از جامعه با آن سخت گیرانه برخورد می کنند . برخی ادیان توحیدی موسیقی مخصوص خود را دارند مثل مسیحیت و ادیان قدیم تر مانند زردشتی ها و ایزدی ها که موسیقی درمانی مخصوص خود را دارند .
ما در اسلام موسیقیِ سازی نداریم اما ممکن است همین هم بخشی از پختگی و کمال دین ما باشد و بنده در مقام بررسی و نقد آن نیستم، آواز مذهبی که تا چند ده سال گذشته موجود بوده و الان در حال انقراض است برگرفته از علم موسیقی بود و خوانندگان مذهبی بزرگی بودند که آوازشان نشاط و بهجت درونی در مردم ایجاد می کرد، مثل مرحوم موذن زاده و سیداحمد مراتب که الان کم کار شده است.
برخی از این موسیقی ها برای غم، شادی، ساعات خاص روز، ازدواج ، تدفین، وداع با عزیز، نجات بیمار، خروج و ورود حجاج به شهر و ... است. امروزه از همه موسیقی مذهبی ما چیزی که موسوم به مداحی است باقی مانده است که یک نوا درگامی ثابت است و بیشتر هم برای ایام عزاداری استفاده می شود. در حالی که ما برای هر مقام از زندگی فرد مسلمان ایرانی آواز و نوای خاص خود را داشته ایم. من اگر در آن ایام مناجات زیبایی در دسترس داشتم مطمئنا به افسردگی دچار نمی شدم.
*حضور خدا و دیدگاه نسبت به مرگ
نسبت من با خدا نسبت عاشق به معشوق است چون هنر فقط با عشق ایجاد می شود ، در سال های اخیر سعی می کردم به بهشت و جهنم فکر نکنم و فقط به محبت خدا فکر کنم اما واقعیت این است که وقتی مرگ را از نزدیک می بینیم، تنهایی و فنا شدن ترسناک جلوه می کند، آن زمان است که شک ها و ترس ها به انسان رو می کند، در این ایام تازه فهمیدم که هنوز آن یقین و ایمان لازم را ندارم.
من در این دوره با مرگ مواجه شدم چون آدم های زیادی در بیمارستانی که بودم جانشان را از دست دادند و پرستاران در رفت و آمدشان اینها را به ما می گفتند، یکی از جانبازان عزیز دفاع مقدس در همین روزها شهید شد و خبرش در یکی از اتاق های نزدیک به من رسید، همچنین خبر فوت یکی از بستگان و یکی از هنرمندانی که بسیار به وی علاقه داشتم، همین ها باعث می شد هر لحظه با مرگ مواجه شوم و از طرف دیگر 10 روز هم غذا نخورده بودم و احساس کردم که همین لحظات کارم تمام می شود، چون بهبودی در کار نبود و هر چه بود ضعف و بیماری بود.
بهرحال خدا برای ما یک مفهوم انتزاعی است اما خداوند نشانه هایی در دنیا دارد یکی از آنها کمالات اهل بیت(ع) است اول صحبتم گفتم بعد از آنکه آن قطعه مناجات با امام علی(ع) را شنیدم تازه با خدا صمیمی تر صحبت کردم و گفتم خدایا اگر مشیت تو این است که این اندازه زندگی کنم ، من آماده هستم و می دانم تو از خانواده ام مراقبت میکنی.
*امید به آینده
فعلا تکلیف تماشاخانه ها روشن نیست اما یک کارگاه آموزشی با یک سری دانشجو دارم و به این دوستان جوان که حدود سی نفر هستند قول داده ام با توجه به دشواری روی صحنه رفتن در سال جاری و هزینه هایی که آموزشگاه های خصوصی برای فراگیران ایجاد می کنند و کمی ناعادلانه است، امسال با حضور آنها در ایام محرم و صفر یک نمایش حرفه ای روی صحنه ببرم. احتمالا این اثر قصه عاشورایی خواهد بود مربوط به یکی از کسانی که تا اخرین لحظه در لشگر امام حسین بوده اما نتوانسته جانش را فدای امام کند .
چند سال پیش نمایش ملاقات با مرد دوزخی را روی صحنه برده بودم که تقریبا روایتی نزدیک به همین است و اگر این اتفاق بیافتد و سالن مناسبی در اختیارم قرار بگیرد حتما این کار را با این جوانان روی صحنه خواهم برد.